راه و بیراه
منیژه
روزی روزگاری وقتی که هنوز زمین وزمان از هم جدا
نبودند وقتی کَون و مکان از هم رها نبودند. وقتی آسمان و زمین درهم پیدا بودند
وقتی شب وروز در هم تنیده و هرچه می دیدی راه بود و نه بیراه و نه گمراه ،انسان به
زمین آمد و بدنبال راه گشت . بعضی راه دیدندو برگزیده شدند بعضی بیراهه دیدند و زمینی
شدند و بعضی میانه راه ماندند و جامعه
پدیدآمد.بیایید آیینه دل صاف کنیم، آب در حوض وجود ریزیم و ماهی خیال در آن
بیاندازیم . سر بر آب فرود آوریم و از خود به روشنی آب که همه صداقت است و راستی بپرسیم
:من در کدامین راه قدم برمی دارم…..
روزی روشن درجایی بزرگ وروشنتر در محضر شیرین شاگردی
از استاد بزرگوارم دکترفریدعمران شنیدم که :
انسان در سه حالت به سر می برد :
یک :انسانی که رسیده است .
دو :انسانی که در راه است .
سه :انسانی که در بیراهه است .
یک : انسان رسیده کسی است که سختی ها و پستی
بلندی های زندگی اش را طی کرده، بیدار شده و درست می بیند .رازها گشوده و رمزها
پرداخته.باهستی همراه شده و در خودعمیق و
بیدار قدم در راهش دارد .
دوم : انسانی که با تلاش و پشتکاری خستگی ناپذیر
و باوری عمیق راه را یافته و قدم در راه نهاده و در آغاز راه است .چنین انسانی :
-در کارهایش کسی رابه شهادت سخنانش نمی گیرد .
-هرگز باکسی به بحث نمی نشیند که دامی است که
سایه چیده است .
به گره ها و کمپلکسهای خود آگاهی دارد و خود
رامی شناسد و قضاوت نمی کند.
-به چیزی که درک می کند شک نمی کند و با ایمان حرف
می زندو قدم برمی دارد.
-بسیار سکوت می کند که در سکوت رازها می توان
دید.
-سخن بزرگ را هرجا برزبان نمی آورد و اندیشه
بزرگ در سر دارد .
-با طرح و نقشه از پیش تعیین شده حرکت نمی کند.
-هرگز دچار هیجان و بی قراری نمی شود .هیچگاه
خیلی شاد و غمگین
نمی شود.
-تمام بچه های دنیا فرزندش هستند و تمام پدران
جهان پدرش و همه مادران هستی مادر اویند.
-همیشه عقبتر از همه می ایستدو حرکت می کند .
-د رهیچ رقابتی وارد نمی شودو بدنبال برد و باخت
نیست .
-برهیچ کاری اصرار نمی ورزد و نیازی به قانع
کردن کسی ندارد.
-وقتی سخنی می گوید برای شخص خاصی نیست ،برای
باد می گوید تا به گوش هر آنکسی که تشنه معرفت یا آماده شنیدن ا ست , برسد.
-بدنبال رهبری کردن و جمع کردن کسی برای کسب
امتیاز نیست .
-تنهاست وتنها نیست چراکه بانیروهای عظیم روانی
خود همراه است ولی از تنهایی بهترین سودرا برای رشد روان خود می برد ولحظات زیبایی
خلق می کندبا حضور خدا که تجلی گاه اوست.
-نیاز به سفر کردن ندارد چراکه بدون رفتن به
جایی همیشه درسفراست و و مشغول کشف و شهود
است.
-به طبیعت درونش ,به غرایز و ناخودآگاهش گوش فرامی
دهد و تسلیم است .
-تهی است و هیچ
ناسزا و توهینی به او وارد نیست .
-پذیرای هر آن چیزی است که برایش زنده گی به
ارمغان می آورد .
-هنگام مشکل و لحظات تنش زا پذیرا آنست
و اجازه می دهد اتفاقات رخ دهند و مانع رخدادشان نمی شود.
-چون رود جاری است ، حتی خشمش هم رنگی از مهر
دارد .
-هیچ آرزویی در سر ندارد جز بی آرزویی .
-د رلحظه جاری است و کامل حضوردارد.
-هر لحظه اش را بازخلق می کند و دچار روزمرگی
نمی شود.
کر می شود تا بشنود ؛ کورمی شود تا ببیند، لال
می شود تا حرفی نابجا بر زبان نیاورد و با سکوتش رازها برملامی کند.
-خود عمل می کند آنچه را بخواهد بیاموزد.
-خودرامالک هیچ چیز و هیچ کس نمی داند.
-رنجش ،رنج و درد نیست که برایش مقدس و ارزشمند
است .
-در پیش او گناه، گناه نیست چراکه قضاوتش نمی
کند .
-آزاد است و همه در کنارش آزادانه رشد می کنند.
-با رویاهایش زندگی می کند که بزرگترین چراغ راه والهاماتش هستند.
-هیچگاه بدنبال مقصر نیست و کسی را مقصر نمی
داند .
-با سمبلها و اسطوره های خود ارتباط درست برقرار
کرده است .
-در او مهر و خرد جاری است مثل رودی که همه
تشنگان را سیراب می کند و از کسی نام ونشان
و حساب بانکی نمی پرسد.
-عاشق قصه است و بزرگترین قصه گوست.
اما انسانی که در بیراهه است و از وجود راه بی
خبر است ودر بی خبری می میرد کیست :
-همیشه برای هر حرفش شاهد و مثال می آورد .برای
کارهایش شریک جرم جور می کند.
-از موقعیتهایی که باید حضور داشته باشد ، فرار
می کند .
-مدام در حال مباحثه و زیاده گویی و قانع کردن
دیگران است.
-به همه کس و همه چیز شک دارد و باور در او
معنایی ندارد.
-خرده گو و کوچک اندیش است .
-پراز اطلاعات است چرا ؟تا جایی کم نیاورد.
-مدام درحال رقابت بادیگران است و به معجزه سکوت
واقف نیست .
-همه چیز را مایملک خود می داند مثل همسر و
فرزند و میز و مقام و غیره ..
تمام جریانات باید آنگونه که می خواهد، پیش
بروند وگرنه باآنها می جنگد.
-اگر برنامه ریزی اش درست از آب درنیاید روز و روزگار
خود و دیگران راسیاه می کند.
-همیشه بی قرار و مضطرب است ، خواب راحت ندارد و
مدام بیمار است .
-باتعریف کردن ازمایملکش حتی فرزندو همسرش برای خود وجه وامتیاز
می خرد.
-همیشه آرزومند است و آرزوی چیزی در سر دارد .
وقتی به هرقیمتی به آرزویش می رسد,تشنه آرزوی
دیگری است.
-به هرچیز و هر کسی زود وابسته می شود و جدایی
برایش مرگ آور است .
-از تنهایی می هراسد و مدام می خواهد در جمع
باشد.
-از هنر به دور است و به طبیعت خود و بیرون
توجهی ندارد.
-دوست دارد رهبر باشد و رهبری کند.همیشه اول
باشد و از آخر بودن می هراسد .
-هنگام بروز اشتباه شروع به توجیه کردن می کندنه
اعتراف به آن .
-نگاه و قضاوت دیگران برایش خیلی مهم است و مدام
درحال قضاوت است .
-همیشه بدنبال مقصر است و ناموفق بودن خودرا
گردن دیگران
می اندازد و شهامت عذر خواهی را ندارد .
-مدام در حال سرزنش خود یا دیگری است .
-به معجزه و شفا اعتقاد ندارد .گلهاهم کنارش می
پژمرند.
-فکر می کند بدشانس ترین آدم روی زمین است .زود
امیدوار و زود ناامید می شود .
-همیشه طلبکار است . خیلی به قوانین مقید است و کورکورانه خیلی
چیزها را می پذیرد.
-سعی می کند همیشه اول صف باشد و در رقابت برنده
باشد و از بازنده بودن وحشت دارد .
اکنون چشم دل بگشاییم ، ما از کدامین هستیم
راهیان نور یا گمراهان تاریکی .این را باید در خود صادقانه جستجوکنیم .آنگاه که در
حضور درخت زندگی سرخم کنیم و چشمها و گوشها را ببندیم و زبان به کام بگیرم شاید
بتوانیم راه را ببینیم همان راهی که مولانا دید و برایمان رازهایی در قالب اشعارش
به یادگار نهاد ،اما ما تنها لذت می بریم و راز سخنش را درنمی یابیم .همینطور حافظ
و یونگ روانشناس بزرگ و بودای عظیم و
لائودزوی حکیم و حضرت حافظ .اینان رسیده ها هستند وکسانی که راه دریافتند مریدان و
باقی همیشه خفتگانِ در تاریکی .به قول استاد همه ما یکجایی باید به خود آییم و
جلوی سایه خود بایستیم و دست از تحقیر خود و دیگران برداریم .باید به خود آییم
وکاری برای شفای روح خود کنیم از رقابت و توطئه و نسبت دادن هرآنچه درماست به
دیگران دست بکشیم .به خود بیاییم به قصه
ها و پندهای پنهانشان گوش دهیم . از خودخواهی ها و کینه توزی ها و آرزو کردن دست
برداشته , چشم دل باز کنیم تا راه بینیم وبدانیم که صرفا با خواندن کتاب و کسب دانش و مطالعه
درزمینه روانشناسی نیست که ما راه را می بینیم وشفا پیدا می کنیم که آمار
روانشناسانی که دست به خودکشی می زنند یا افسرده می شوند کم نیستند که اینان خود
شفا نیافتگانند .پس برخیزیم قد راست کنیم و خردو مهر را توشه راه و شفا و تجلی حق
تعالی را اندیشه خود سازیم و قدم اول
رابرداریم که از همه مهمتر است .برای این کار باید به درون خود رجوع کنیم ،برای شفا و جذب گره
هایمان به پیامهایی که ناخودآگاه از طریق خواب یارویاها برای ما می فرستد،گوش جان
سپریم .چرا که زبان ناخودآگاه همین
رویاهایی است که هر شب می بینیم و فراموششان می کنیم و هجو می دانیمشان. خوابها را
ناخودآگاه و خردمند درون برای ما می فرستد برای راهنمای ما در سفر درونی شفا اما ما به آن بی توجهیم . آنکه بایونگ و مولانا و
بودا سخن گفت با ما هم سخن خواهد گفت اما باید اول راه را بیابیم و قدم در راه
گذاریم .در این راه بایدچشم به رویاهایمان داشته باشیم که چراغ راهمان است چرا که
ناخودآگاه از همین طریق راه بیداری و به فردیت رسیدن را به مانشان میدهد .به ما
هشدار می دهد مسیر درست شفا و فردیت ما را نشان می دهد.پس باید گرههایمان را
بازشناسایی کرده و جذبش کنیم باید به طبیعت خود بازگردیم و به ادراک رسیم .باید
بیاموزیم باتمرکز و خالی کردن ذهنمان از شلوغی ها آماده پذیرش ادراکات و فرایند
شفاشویم .آنگاه یقینا باور می کنیم باجان دل که شفا خیلی دور نیست و معجزه همینجاست خیلی
نزدیک در دل ما خانه دارد .
حال ما از کدامین گروهیم .رسیده ها دست مریزاد !ره
یافتگان دست مریزاد ! ره گم کردگان ای وای !بلند شو تو هم می توانی .......معجزه
هینجاست درون تو ! شفا در راه است .