چه صادقانه شکستی
مرحبا
دلش کودکی نبود
که بی بهانه گریه کند
در فراق تو
دلش رویای تو را داشت
دستش را گرفته بودی
و کودکانه
کنارش می دویدی
باید جام زرین بی وفایی را
که این همه در پی اش می دوند
به تو داد
به راستی که تو لایقش هستی
آن هنگام که
کودک دلش را
در این هیاهو
گم کردی
چه کردی؟!
...
دلم نمی خواست به این تلخی بنویسم٬ناراحتی از بابت دوستی به این نوشتن مجبورم کرد...با اینکه خوب می دانم
« در هر رابطه ای٬مشکل ما یا طرف مقابلمان نیستیم٬مشکل نحوه ابراز احساسمان است »
سلام خیلی تلخ ولی صمیمانه و زیبا بود
امیدوارم دلت شاد باشه و تلخی ها به سرعت حباب از آسمون دلت پاک بشن
آپ کردم دوست داشتی سری بزن خوشحال میشم
سلام
ممنونم عزیز
حتما میام پیشت
سلام خانومی خوبی ؟
بخدا نمیدونی چقد حالم بده ....
خیلی ....
مریض شدم...
ولی میام حتماااااااااااااااا
پیش خیلیا نرفتم ..... فقط پیش بعضیا که خبر میکنن میرم
بازم بدون من به یادت هستم
سلام عزیز
الهــــــــــــــــــــــــی!!!
چرا مریض شدی؟!
ایشالا زود زود خوب بشی
وبرگردی
ممنون که به یادمی
مرسی
همیشه تلخی ها بد نیست
گاهی لازمه حس بشن تا شیرینا بیشتر جلوه کنن
آره
حق با توئه
ممنونم
یعنی من هلاک این قالب نظراتم!حرف نداره!
میدونم!
تو قشنگی تکه
بخشش تلخی بی وفایی را کم میکند
به قلب مهربانت بگو ببخشد تا آرامش بیشتری بدست اورد
باور کن بانو! سبک خواهی شد
عزیز!
من کاره ای نیستم
یه نفر شکست و یه نفر شکاند
من فقط شاهد بودم که ای کاش...
جام زرین یه کوچولو از ناراحتی من از بابت این قضیه بود
ممنونم
خیلی...
دو پست اخیر را خواندم و اندیشیدم ... حدیث بیوفایی و ابراز عشق توامان در هر دو احساس میشود ... و من با این موسیقی وبلاگت دلم تپید و تپید... دلم میخواهد با این حال بر قایقی کوچک سوار شوم و در هوایی سرد و مه آلود بر تالابی پیر برانم و برانم تا گم شوم... هر گاه که خستگی غلبه کرد پارو وانهم و در کنار نیزار به آسمان و پرندگان نگاه کنم ... و روزهایی را به یاد آورم که پر از ترانه های آفتابی بود و قوها عاشقتر از امروز بودند ...
به یاد آورم آن همه عاشقانه هایی را که سرودم و روزی دفترم را در تالاب به آب دادم و با دلی شکسته برگشتم....
آه بانو بانو زیادت میکند دردم را این نوای محزون و این خاطرات که هنوز در مه و ابر و سرما فرو رفته مانده اند!!
نمیدونم چی بگم
که در قبال احساس شما کم آورده ام
واقعا متاسفم
خیلی.....