بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

نامه ای به خودم

بانو...بانو ....بانو 

 

یک بانوی شرقی 

 

 

گاهی بیش از پیش دلم برایت تنگ میشود 

 

برای بودن های همیشگی ت 

 

برای دلت که سرشار از عشق می شود 

و گاهی آنچنان لبریز که به یک باره تهی می شوی 

  

گاهی به سرم میزند تا برای همیشه 

دیدگانم را بر دل نوشته هایت ببندم

  

ولی هربار 

نجواهایت به گوشم میرسد 

حرف های خودت نه 

حرف های دلت 

و به قول آشنایی بانوی شرقی خوانی میگیرم 

 

گاه می اندیشم که چقدر با تو غریبه م 

و گاه  بیش از همیشه نزدیک 

 

ببخش 

که در شادی هایت نخندیدم 

و در غم هایت نگریستم 

 

ببخش که همراه خوبی نبودم 

 

اما.... 

الان ....همین الان.....به پاک ترین مقدسات قسم میخورم 

تا همیشه کنارت باشم 

همیشه همیشه! 

 

 

و بدان بیش از گذشته دوستت دارم!

شیرینی بدون قند!

کاش نبودن را درمانی بود 

اما فقط باید بود 

 

باید بود تا رفت 

 

آسمان دوباره بارانی می شود 

و تو دوباره در نظرم مجسم می شوی 

 

تو و تمام خاطرات باهم بودنمان ! 

 

نمی دانم چه در ذهنت گذشت که آنگونه  رفتی!!!! 

 

حتی رفتنت هم شیرین بود 

شیرینی ای بدون قند! 

 

همه چیزت را دوست داشتم 

خودت٬بودنت٬اشکت٬لبخندت٬خشم ت 

حتی قهر کردنت را 

 

همه چیزت را دوست داشتم  

دوست خواهم داشت 

حتی اگر تو دوستم نداشته باشی دیگر  

 

حالا برایم معنا پیدا می کند 

 

چگونه می شود دنیا  

در لبخندی خلاصه شود؟؟؟