-
پسرک قصه ها!
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 22:24
آهای پسرک قصه ها ! قرارمان این بود من خانومی کنم همه نیازهایت را وتو آقایی کنی تمام نازهایم را قرارشد من خاتون قصه های شبانه ت باشم و تو شبگرد تاریکی هایم نوشتیم از د و س ت د ا ش ت ن وگذشتیم از دیوارهای فولادی پسرک؛ آهای مرد کوچک قصه من؛ تو با شیطنت هایت فسخ کردی هرچه قرار را حال کودکی میکنم در کنارت گاه پدرانه توبیخ...
-
باز باران...
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 22:33
باز باران با ترانه با گهر های فراوان..... باز باران.... برایم فقط باران شده زمانی دفترچه ی سبزرنگی بود... پر از نگاه پر از تبسم پر ازخشم . . . شاید هم پر از عشق پر از همه ی چیزهای دوست داشتنی همین لحظه پر شد از تهی باران باخودش برد با گهرهای فراوان خودش شست راستی باران صورت من را هم شست وقتی که _ گستاخانه_ بی چتر...
-
مثل یک مرد!
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 17:42
صبرم تمام شد! و اینبار بی صبرانه منتظر رفتنت شدم اینبار دل با قلبم همصدا شد اینبار فقط رفتنت را خواست نبودنت را ندیدنت را ببین منم کسی که روزی بی پروا و در کنج شوقی کودکانه منتظرت بود حالا فقط به خاطرات لبخند میزنم همه ی زخم هایم التیام یافته دیگر به بودنت نیازی نیست دست بر زانو گرفتم و بلند شدم نه بر دیواری شکسته...
-
موج بی ساحل
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 02:16
چند وقتیست شده ای موج! موجی که هیچوقت به ساحل نمیرسد! از آن موج هایی که بی هدف آغاز می شود به سوی ساحل دلم و در بین راه نمیدانم چرا خسته میشوی؟؟!!! نمیدانم چرا از ذوق خالی می شوی؟؟؟!!! چرا؟؟؟ ساحلم دل انگیز نیست؟ همه ی طلوع ها و غروب هایم برای تو فقط بشو از آن موج هایی که می آیند و می رسند و ماسه های دلتنگی م را می...
-
نامه ای به خودم
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 19:35
بانو...بانو ....بانو یک بانوی شرقی گاهی بیش از پیش دلم برایت تنگ میشود برای بودن های همیشگی ت برای دلت که سرشار از عشق می شود و گاهی آنچنان لبریز که به یک باره تهی می شوی گاهی به سرم میزند تا برای همیشه دیدگانم را بر دل نوشته هایت ببندم ولی هربار نجواهایت به گوشم میرسد حرف های خودت نه حرف های دلت و به قول آشنایی بانوی...
-
شیرینی بدون قند!
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 20:29
کاش نبودن را درمانی بود اما فقط باید بود باید بود تا رفت آسمان دوباره بارانی می شود و تو دوباره در نظرم مجسم می شوی تو و تمام خاطرات باهم بودنمان ! نمی دانم چه در ذهنت گذشت که آنگونه رفتی!!!! حتی رفتنت هم شیرین بود شیرینی ای بدون قند! همه چیزت را دوست داشتم خودت٬بودنت٬اشکت٬لبخندت٬خشم ت حتی قهر کردنت را همه چیزت را...
-
عشق شیوا
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 21:05
تنهای تنها در تاریکی ها می رفتم. دست های من از فانوس خالی شده بود همه ی اندیشه هایم به ناکجا رفته بود دست من انگشتان من خوشه های خشم را می فشرد ثانیه های من از انعکاس بی کسی ام لبریز می شد تنهای تنها بودم در تاریکی شب باور می کنی؟ ـ تنهاـ من از بیراهه های غربت سفر کرده بودم شب انتظار تنهایی مرا میکشید ماه منتظر بود تا...
-
هدیه
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 17:29
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی واز نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم « فروغ فرخزاد »
-
آتش
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 03:27
باور سختی داری حال که آتش شدم از سادگی آبی خود بگذار بمانم هیزم حسرت و تنهایی خود آتش افروخته هرگز نتواند که خاموش کند آتش سیرت آبی تو را
-
تاریکخانه
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 01:22
دست در دستانت میگذارم... تصویر مجسم ذهنم تو می شوی کلمات بر ریل خیالم قطار می شوند قلم به دست میگیرم اما قطار توقف میکند نمیتوانم خیالم قصد گذر ندارد تو تو تو تصویر چشمانت پلک هایم را بسته نگه داشته چه میکنی؟ محکوم شدم به زندگی ای بدون تو تنها با قاب روزهای با تو بودن عکس می شود نگاتیوی از دلتنگی تاریکخانه کجاست؟؟...
-
نفس در قفس
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 19:38
آفتاب میشود روز می شود تو در گردونه روزگار قدم میگذاری یک هوا یک نفس روزی میرسد که نفس کشیدن را به قلبت یاد می دهی ـ بی اوـ ـ تو در گردونه روزگار قدم میگذاری قد میکشی بزرگ می شوی چشمان پاکت دستان بی ریایت قدم های نابت در مسمومیت خواب غرق می شوند بزرگ میشوی عاشق میشوی قلبت نفس میخواهد ! هوایی برای بودن روز پلک هایت را...
-
قایق
جمعه 16 دیماه سال 1390 12:56
سخت است برای فرار از آدم هایی که عزیزشان هستی به سرما پناه ببری خورشید فاصله ش دورتر شده و گرمای عشقی نیست اما همچنان تو در روان جاری پلک هایم تکرار میشوی و دوستت دارم هم میشود دلاویز ترین شعر جهان عزیز من ـ عزیزترین عزینانم ـ همچنان که تو میخندی من نفس میکشم فاصله ای نیست پلک هایم بسته اند انوار خورشید هرچند خیلی دور...
-
یلدای خورشید
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 18:06
در این دنیای ماشینی و در روزهایی که دوستی ها از جنس فیبر نوریست روزگاری که نامرادی ها قله اش سپیدتر است شاید *یلدا* بهانه ای برای با هم بودن باشد می شود دوباره کنار مادربزرگ انار دانه کرد و به حافظ خوانی پدر بزرگ گوش سپرد می شود دوباره جمع بودن٬ ما بودن٬ را تجربه نمود نمیدانم شاید به قولی امشب یلدای الهه زن٬...
-
روز دهمــ
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 22:12
. . . . . . . .
-
بخوان
شنبه 7 آبانماه سال 1390 23:13
بودنم را بخوان ای همه ی هستی من و بگو چگونه بخوانمت؟ چگونه بدانمت؟ رد دست هایت را بر روی بخار شیشه را چگونه دنبال کنم ؟ موسیقی قدمهایت را چگونه فریاد بزنم؟ زمانی از تو سرشار بودم زمانی دنیایم٬ دنیایت بود... بگو چگونه دنیایم را باز ستانم؟ سرما سکوت یخ زده م را بلعیده ومن سخت در بیراهه قدم بر میدارم و میدانم که تو هستی...
-
عشق چوبی
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 00:28
«روزگاری یک تبسم٬یک نگاه خوش تر از گرمای صد آغوش بود این زمان بر هر که دل بستم دریغ آتش آغوش او خاموش بود...» در روزهایی که دلشکسته بودم حرفای پدر ژپتو به پینوکیو تو ذهنم قطار شد... « پینوکیو! چوبی بمان. آدم ها سنگی اند٬دنیایشان قشنگ نیست » اما این روزها آرامم آنقدر که از پریدن پرنده غافل نمی شوم در خیابانی گم نمی شوم...
-
دلتنگی
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 16:28
« چه قصه غریبیست...اینجا در اوج تنهایی در جمعی!!! ولی آنجا در اوج جمعیت تنهایی!!! » راست گفتی فرینازی...خیلی غریبه... دلم تنگ شده دلم خیلی تنگ شده برای یه بانوی شرقی برای خودم برای یه رویا برای رویایی که احساسش شاید از اشکای پسرک گلفروش روانتر بود اونقدر می نوشت تا آرامششو پیدا کنه اونقدر نوشت تا یه شیشه شد .... یه...
-
دخترونه!!!
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 13:00
ساده ترین ها زیباترینند دختران شرقی روزتون مبارک
-
من یا تو؟!
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 13:46
گام بر می دارم و شاید تو را جا نهم بر انوار خاطراتم شاید تو باشی و بودنت نوای بودنم شاید هم بر عکس تو گرانترین تصویری من میشوم قاب تماشاییت کافیست؟! دل های پاک خطا نمیکنند فقط سادگی می کنند و امروز سادگی پاک ترین خطای دنیاست...... نمیدانم من خطا بودم یا تو؟!!!!! تو دل بودی یا من؟!!!! و امروز دیگر هیچ..... حذف میکنم...
-
قاضی
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 02:12
حرف هایم جا خوش کرده بودند نمیدانم اشتباهم چه بود؟ شاید بعضی حرف ها هیچوقت نباید روی ریل زبان افتند چون دیگر سوزنبانی نیست دلم لبریز بود و کسی رو جز تو سراغ نداشتم کسی که تنها پشتوانه م بود.... به خیالم تنها حرفیست بی هیچ حرفی شاید یک درد و دل دخترانه که اشک هایم بدرقه میکردند کلمات را برایت نوشتم از دلتنگی ها نبودن...
-
آفتاب می شود...
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 02:29
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستی م خراب میشود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج میبرد مرا به دام میکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب میشود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاج ها٬ ز...
-
عجیب
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 04:00
چقدر سخت از تو میگریزم وتو چه ساده به من نزدیک میشوی دلم را در هیاهوی جاده ها جا گذاشته م سخت غریب گشته م و این دلتنگی بیش از پیش آزرده م ساخته... میگویم دل ندارم و دم از دلتنگی میزنم!!! بخند به این جال زار... کسی بر تو خرده نمیگیرد روزگار غریبی ست جا ماندن و رفتن با هم ممکن شده عجیب نیست هیچ چیز در این دنیای خالی از...
-
گم شدم!!!
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 03:18
خدایا... گم شدم!!! نمیدونم کجام؟ چیکار دارم میکنم؟ کجا میخوام برم؟ از کجا اومدم؟ خدایا خسته م فقط خسته م.... خدایا سرمو بلند کردم ولی چرا نیستی.... ؟؟؟ چرا پیدات نمیکنم؟؟؟ دلم داره دنبالت میگرده... همه رو فراموش کرده تا پیدات کنه... ولی ... ... هرجا باشی دلم داره دنبالت میگرده الان اگه بخورم زمین میفهمم که هنوزم منو...
-
چیکار میتونم بکنم؟؟؟
جمعه 14 مردادماه سال 1390 15:29
وقتی که تو میخوای بری سمت آینده ـ بدون من ـ چشمهای من پر از ترس و ابهام میشه وقتی که یه قدم بر میداری برای دور شدن از من ـ برای رفتن به آینده ـ من سقوط میکنم... تو میری یه جایی که من هیچوقت نمیتونم پیدات کنم حتی اگه دستهامو دراز کنم هیچوقت به دستهات نمیرسه و من فقط گریه میکنم.... ـــ چیکار میتونم بکنم؟؟؟؟ وقتی منو ترک...
-
رویای ناتمام
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 00:51
ازم دور نشو...بی تابم ...دور نشو....!! دلم برات تنگ شده ... دلم خیلی برات تنگ شده ... خداجون............ تنهام نذار ....تنهام نذار ............. دلم برات تنگ شده ... انگار تنهام گذاشتی و پیشم نیستی .... دلم بی تابِ ... اشکم بی وقفه صورتم رو غسل میده ... نگاهم کن .... تنهام نذار .... دیونه میشم ... ازم دور نشو ......
-
گل
جمعه 7 مردادماه سال 1390 19:12
خسته و بی رمق منتظر معشوقه اش بود مدتها بود از او بی خبر بود لاغر و تکیده شده بود و کمی رنگ پریده همه در تلاش بودند که فقط بار دیگر لبخندش را ببیند ولی هیچ کس نمیدانست شادی او در دیدن یارش خلاصه می شود یاری که خبر آمدنش را بادها می آوردند... خورشید هر روز شادتر از قبل می درخشید و او حتی ذره ای به او توجه نمی کرد تا...
-
آدم و حوا
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 20:53
یه جایی خوندم: دخترهای خوب مثل سیب های روی درخت هستند... بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند! پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است اکتفا می کنند... سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست...
-
موعود...
شنبه 25 تیرماه سال 1390 21:19
-
نمیدانم
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 23:59
نمیدانم نام تو چیست؟ اهل کجایی؟ از کدام کهکشان هستی؟ از کدام آسمان باریدی؟ از کدام زمین روییدی؟ چه بودی؟ چه هستی؟ چه خواهی شد؟ نمیدانم راه و رسم عاشقی را از که آموختی؟ در کدام مدرسه؟ از کدام آموزگار عشق؟ نمیدانم ..... مهم نیست میدانم عاشقم هستی میدانم دوستم داری و میدانم من هم دوستت دارم....
-
عروسک تنهایی
شنبه 11 تیرماه سال 1390 03:29
شاد است و دلگرم به روزهایی که می آیند ــ آینده ــ همیشه لبخند به لب دارد خنده ــ خنده ــ خنده ــ... شیرین و دلچسب وادار میکند که برویش بخندی شاید همین حالا کسی میان بادهای سهمگین دلم جا خوش کرده باشد برای رهایی از تنهایی!!! پیشکشش میکنم این لبخند را که دلش خوش باشد که کسی هست برایش بزند لبخندی... هرچند نمیداند که این...