بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

آتش

باور سختی داری 

 

حال که آتش شدم 

 از 

سادگی آبی خود  

 

بگذار بمانم 

هیزم حسرت و تنهایی خود 

 

آتش افروخته 

هرگز نتواند که خاموش کند 

آتش سیرت آبی تو را 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
محمد جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:13 http://9july.766.ir

خوشم میاد همیشه اماده به شلیکی تا یه چیزی میگم سریع میزنی تو برجک ما ...

مگه چی گفتم؟

امید جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:23 http://garmak.blogsky.com/

همه از اتش و سوختن می گوییم

منم می سوزم
اما سیر نمی شوم از حظ بی انتهایش

همینه دیگه

ولی من در جواب این جمله " باورم نمیشود آن ساده تر از آب مرا آتش زد"
این پست رو گذاشتم
خودمم نمیدونم چرا!

محمد جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:13 http://9july.766.ir

هیچی! هرچی میگم یه جوابی واسش داری

محمد شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:44 http://9july.766.ir

الان کجاش خنده داش؟ ها؟ها؟ها؟

آرمان دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:49 http://abdozdak.blogsky.com/

بانو! سلام

اول سپاس

دوم آرزوی خوشبختی شما در کنار عشق ِ عزیزتان

و سوم دعای خیر این برادر کوچک شما


پاینده باشید

فریناز دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:33

سلام رویایی

سیرت آبی باشه آتیش میگیره مگه؟

حسین جمعه 16 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:59

بسیار زیبا ودلنشین بود ولی سعی کن مفهوم شعرت رو بالا ترببری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد