بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

عشق شیوا

تنهای تنها در تاریکی ها می رفتم. 

 

دست های من از فانوس خالی شده بود 

 

همه ی اندیشه هایم به ناکجا رفته بود 

 

دست من 

انگشتان من خوشه های خشم را می فشرد 

 

ثانیه های من از انعکاس بی کسی ام لبریز می شد 

 

تنهای تنها بودم  

در تاریکی شب 

باور می کنی؟ 

 

                  ـ تنهاـ 

 

من از بیراهه های غربت سفر کرده بودم 

 

شب 

انتظار تنهایی مرا میکشید  

 

ماه 

منتظر بود 

            تا من تب دار گردم 

 

دریا 

منتظر بود تا فانوس دریایی من  

راه را برای قایقران سرگشته روشن کند

 

ولی هیچ یک..... 

 

 

من میرفتم 

.... می آمدم 

من آغاز یک تنهایی بودم .... 

 

 

اما 

 

تو آمدی... 

 

شاید از افق روشنایی 

چون کنار فرود تو 

هنوز غبار و ذرات متراکم نور غلتان بود 

 

دست مرا گرفتی و بردی 

از میان تنهایی های بی پایان 

تا در وجود معلوم خود به خویش پیوندم دهی 

 

منم  

دستم را با جسارتبر پیکر تنهایی خود کشیدم 

 

دیگر وجود تنهایی م  

سرد نبود ....

 

 

اکنون در اکنون معلوم 

                       در آهنگ پر بار زمان 

                                            در این ثانیه های سرد 

 

 دوباره تو را می جویم.... 

 

میا ما دنیایی از دانسته هاست... 

 

و روشنی شب های اندیشه های پرثمر 

                                        فراموشی دردهاست...

نظرات 9 + ارسال نظر
آرمان یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 http://abdozdak.blogsky.com/

هنوز غمگین می نویسید
و باز از او می نویسید

این قصه را پایانی نیست
چون عشق ریشه در زمان دارد

چه کنم؟

از هرچه بگذریم
سخن عشق خوشتر است

پس خیلی خوبه که زمان را توقفی نیست

ژیلانوس دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:55 http://korbal20.blogfa.com

سلام بانو .......... خوبی خانومی ؟
بهم سرنمیزنی ......... باشه اما من میام و مطالبتونو میخونم
راستی این وبمو هم اگه دوست داشتی لینک کن ،آخه میتونه واسه بچه های وب مفید باشه : korbal.persianblog.ir

سلام
ممنونم


لینکت کردم دروازه ی سبز

فریناز چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:31

و کاش دوباره می آمدی
شبی
یا روزی
یا سحرگاهی لبریز از تنهایی...

و دستانم را
روحم را
پیکرم تنهایی ام را
درآغوش بودنت می کشیدی

کاش
دوباره
می آمدی


سلام رویایی
از اون متنایی بود که ولم کنی فقط ادامه ش می دم

دیر میای
ولی قشنگ میای رویا

فریناز چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:44

نظرات تاییدیه یا نظر من پرید؟

فریناز یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:04

و شاید
دوباره
روزی
از میان افق های روشن
یا لابه لای ذرات غلتان نور
دستان منجمد مرا
در آغوش نور بپیچانی
و مرا
و مرا
لبالب از حضور خود گردانی
لبالب از نور و شور و شعور...


سلام رویایی
تو چرا کامنتا رو تاییدی کردی خب؟
میخوای هی بیایم اینجا بنویسیم؟

بیا که بهار داره میادا

کوروش پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 22:21 http://www.korosh7042.com/

روزهایت شاد شاد
آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار
قلبت از هر غصه دور
بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ
... عمر شیرینت بلند
سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاک پاک

سال نو خجسته باد

farzad دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 19:08 http://ma2ta11.blogsky.com

سلام وبلاگ زیبای دارین به ما هم سر بزنید
مرسی

فریناز دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:36

رویایی
رویاییییی
رویاییییییییی



دیگه واقعا نیستی؟!

عرفان جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:18 http://ebrahimerfani.blogfa.com/

به نام یزدان پاک

درود بر رویا

وقتی نیستید دلم میگیره

شاد باشی و سربلند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد