این روسری همونیه که روز تولدم بهم دادی...
این مانتو همونیه که توی اون روز بارونی پوشیده بودم و یه ناراننده با سرعت ماورایی خودش ما رو مزین به گل و لای خیابون کرد...
این لباس همونیه که تو مهمونی فارغ التحصیلیت پوشیدم و شدم علامت سؤال فامیلت...
این دستبند پارچه ای همونیه که به زور یه دستفروش واسه اینکه از دستش راحت شی واسم خریدی...
این...
....همونیه
...............که
...
تو رفتی...
و حالا من موندم و یه سبد خاطره...
مرا آوای غمها زیر کرده
زمین گیر غم بی پیر کرده
هما وای دلم آیا کسی هست
که یاد قلۀ پامیر کرده؟
ممنون از شعر زیباتون...