از فراسوی کهکشان ها می نویسم٬
من نه آنم که تو می اندیشی٬
من از شرقی ترین کهکشان غربی می نویسم...
با من بیا...
بیا تا برایت بگویم که این کهکشان بزرگ در قلب کوچک من خورشید مهر برافروخته است...
باور کن ذهن من آشفته نیست
ذهن من مجموعه ای از آشفتگی هاست
من نمی توانم تمامی این حوادث را تقدیر بنامم
من نام زندگی برآن نهاده ام
و قبول کن اگر تو هم به جای من بودی
حال و روزگاری بهتر از من نداشتی
به چهره ی من نگاه کن
چشم های من سرگردان نیستند
چشم های من مأمن سرگردانی هاست...
ادامه...
سلام
ممنون از نظر قشنگت
از آن روزیکه ما را آفریدی
بغیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا بحق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی
سلام
ممنون٬ لطف دارید
شعر خیلی زیبایی...
توصیف زیبایی بود
فرق است میان آنکه یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در
ممنون...
درود بر بانوی شرقی عزیز
چه احساس ریبا و لطیف و شاعرانه این
قایق کاغذی دلت همیشه شاد باد
ممنون از اظهار لطفتون...