بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

قصه انتظار

قطار٬یک چمدان٬سایه ای و یک دل تنگ. 

دوباره دل خوشی من:سکوت...و باز سکوت. 

دو چشم٬دوخته بر ریلها و می گوید: 

                                                ـ دوباره می آیم. 

*سفر همیشه پر از اضطراب و پایان است* 

نگاه کن 

به افق٬به دشت٬به جاده و جنگل. 

و اینک دل خوشی سرد جاده٬باران است.
نگاه کن! شاید 

نگاه من ته جاده٬ به چشم های تو باشد. 

 و هق هق نگرانم٬به جای پای تو باشد. 

به حرمت ماه و کتاب و آینه٬ 

سکوت کن 

و به آواز آب گوش بده٬ 

به شعرهای نسیم٬ به حرف های درخت٬ 

به درد و دل جامانده و دل باخته ای در راه. 

به فکر پنجره های بخار گرفته هم باش! 

*سفر زمان٬ بلند و سکوت و تنهایی است* 

و پنجره٬نقش دو چشم بی تاب است. 

تو مثل پنجره باش. 

و لحظه های عمیق و ژرف ناک را به خاطر بسپار. 

خیال خواب مکن٬ 

که جاده و سفر و آب و خاک و آینه٬ 

همیشه بیدارند. 

رفیق٬دوست٬مسافر٬ و هر که در سفری 

با توام٬ خوب گوش کن: 

*سفر٬شروع تو در سبک خوب پرواز است* 

مرا به یاد بیاور٬ ولی 

دوباره بازنگرد. 

نگاهی از آن سوی کوه٬ با تردید٬ 

به جاده می نگرد: 

*دوباره بازنگرد* 

فقط و فقط به یادم باش٬ 

و انتظار بکش٬ 

برو! خداحافظ ! 

و همین. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نوشته شده توسط یک دوست 

بر من خرده نگیرید٬ دلم می خواست خودم بنویسم ولی آنقدر ذهنم مشوش بود که یاریم نکرد

نظرات 6 + ارسال نظر
آرمان شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 http://abdozdak.blogsky.com/

من اگه بفهمم ما شرقیا چرا اینقدر انتظار رو دوست داریم خیلی خوب میشد.
برعکس ما غربیها فقط در وصال قلم میزنند.
آبجی رویا ! یه خط از خودت اضافه میکردی و از وصال می نوشتی

دفعه ی بعد حتما از وصال می نویسم

اوس حسین بنا شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 http://www.ooshosseinebanna.mihanblog.com/

یعنی مجبور بودین بنویسین؟؟؟

نه٬اجباری در کار نیست٬ من عاشق این متنم٬خوندنش آرومم می کنه...

میلاد شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 http://www.kochedeltangi.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
خیلی قشنگ بود

سلام
ممنونم...

آرمان شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://abdozdak.blogsky.com/

قالب شد مثل اولش.
چرا شما اینقدر ساده و بی ریا می نویسید و حرف می زنید؟
چقدر آرام هستین تو این دنیای شلوغ!
حتی در پاسخ به نظرات هم آرام و متین هستین
خیلی منو کنجکاو کردین. البته ببخشید!

زندگی یکبار اتفاق می افته٬سرعت سرسام آوری داره که خیلی از آدما ازش عقب می افتن٬آرامش شاید تنها سرعت گیری باشه که من پیدا کردم
در مورد قالب٬چندین قالب متنوع رو امتحان کردم٬ولی بازم همین ساده ی تکراری آرومم کرد
ممنونم...

فرخ شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:56 http://chakhan.blogsky.com

سلام بانو ... منو فیلتر کردند ... فیلتر شکن داری؟

سلام
چرا آخه؟؟؟
نه٬ ولی حتما جور می کنم

شهاب یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 http://shahabsk.blogfa.com

باید آهسته نوشت ...با دل خسته نوشت... با لب بسته نوشت... گرم و پررنگ نوشت... روی هر سنگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد