بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

آخر پاییز

همیشه منتظر پاییز بود 

صدای خش خش برگها تسکینش می داد 

همیشه نگاه میکرد تا یک مسیر پر از برگ در پیش گیرد 

حتی کوچه ای بن بست 

 

با هر قدم  

اشکی همراه بود 

اشک دل 

ولی خوشحال بود که پاییز  

این سه ماه دل انگیز 

فرصتی بود برای ورق زدن زندگی از دست رفته اش  

 و حالا   

امروز  

روز آخر بود  

آخر پاییز... 

فقط خنده هایش را به یاد آورد 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
میلاد سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:14 http://kochedeltangi.blogsky.com/

سلام
خسته نباشی ریبا بود.

*****یلدات***** مبارک بانوی شرقی....!!!

سلام
یلدای شما هم مبارک

کوروش سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:42 http://korosh7042.blogsky.com

بانوی شرقی مهربان
شادیت به عمر یلدا باد

ممنونم...

آرمان پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:44

مثل من . فقط نشستم ورق زدم و ورق زدم
فقط خاطره بود . جوجه هایم را وقتی شمردم دیدم اندکند.
همه بالغ شده بودند و رفته بودند.
کاش پاییز آخر نداشت!!!!!

اگه پاییز آخر نداشت
هیچوقت دوست داشتنی نبود
دیگه پاییزی نبود که همه منتظر اومدنش باشن و موقع رفتن چشم انتظار برگشتن دوباره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد