بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

حالا....

لبخندت 

شروع تازه ی من شد  

حالا من  

در کهکشان بودنت 

سیاره شدم 

 

بخند 

که خندیدنت 

ترانه بودنم را  

فریاد می زند 

 

حالا 

همه ی زندگیم در لبخند تو خلاصه می شود  

 

حالا 

شوق بودنت 

زندگیم را سرشار کرده است 

  

حالا  

همه ی زندگیم  

تو شدی و لبخندت... 

 

لبخندت  

از یادم می برد 

تلخی دیروز و واهمه ی فردا را  

ازیادم می برد 

که شال گردنم را 

جا گذاشته ام...

نظرات 4 + ارسال نظر
آرمان یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 http://abdozdak.blogsky.com/

اول شدم بدون سهمیه

بـــــــــــــــــــــله!
شما همیشه اولی چه با سهمیه چه بدون سهمیه

آرمان یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 http://abdozdak.blogsky.com/

حالا سهمیه
چرا شالگردنت رو جا گذاشتی؟
نگفتی سرما میخوری دختر
میخام این هفته از غم نگم

راستی قالب نظراتت مبارک!
خیلی قشنگه بانو!
بانوی خستگی ناپذیر و زیبا نویس!

نمیدونم
دیگه یادم رفت دیگه
ولی هنوز سرما تو تنم موندهیه سرمای دوست داشتنی
چه تصمیم خوبی
ممنـــــــــــــــــونم!!!
مرســـــــــــــــــــــــــــــی!!!

آرمان یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:03 http://abdozdak.blogsky.com/

اومدم اینجا یه نفس تازه کنم
دیدم یه دل رنجیده اینجا هست گفتم بهش بگم شرمنده
راستی سوم هم هستم
یعنی همه مدالهای رنگی مال خودم شد

خوش اومدی
کو دل رنجیده؟!شما چرا شرمنده؟
من از کسی که دوسش دارم نمی رنجم داداشی
سومی رو هم واسه شما کنار گذاشته بودم
خوب شد اومدی که فردا پس فردا بدهکار نشیم

فریناز دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 http://delhayebarany.blogsky.com

سرمانخوری دختر خوب

با این برف دانشگاه ما
سرما نخوری باید تعجب کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد