بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بی برگی

شبی از پشت پنجره تنهایی 

و زمین نمناک بارانی 

تو را با لهجه گل های نیلوفر 

مثل پرستوها  

صدا کردم  

 

 

تمام شب را 

برای با طراوت ماندن 

باغ قشنگ آرزو هایت 

دعا کردم   

 

پس از یک جستجو  

در پیچ کوچه

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام  

روییده بود 

با حسرت جدا کردم  

 

 

 با اشک شوق  

 و آسمان بی ستاره  

تو را چون پیچکی 

در گلدان سخت قلبم 

جا کردم 

 

حال  

قلبم گم شده 

در بین این برگ بلند 

باغبانی نیست 

دلم خالی شده از هر چه بی برگیست 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
کوروش جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:57 http://korosh7042.blogsky.com

بانو چه احساس زیبائی
ستاره را از آسمان جدا کردن .
ودر گلدان نشا کردن



فقط با پوزش گاهی احساس می کردم جاهائی سخن دچار نوعی لکنت می شود
که با تکرار در خواندن و ویرایشش لذتش را دوچندان می کند
بازهم جسارتم را ببخش
اولین بار است که به پاس دوستی جسارت می کنم

سلام
خیلی ممنونم که اومدین
و بازم خیلی ممنونم که اشکال کارمو بهم گفتین
فقط من قصد بی ادبی ندارم
وقتی اجازه نظردهی رو تایید کردم٬ یعنی به قول داداش آرمان٬ نظر شما خواندنی است هر چه باشد
پس پوزش و معذرت و ... جایز نیست
بازم مرسی استاد

کوروش جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:50 http://korosh7042.blogsky.com

بانوی شرقی عزیز
اینهمه مهربانی را بادرک و صبری اینچنین در یکجا فقط در یک شرقی اصیل می شود سراغ گرفت
چون یک غزل معاصر است ودربیت یا بهتر است بگوئیم بند آخر
جای قافیه خالی است اگرچه زیباترین پایان را دارد .
ولینمیدانم چه چیزی تعغیر کرده که روانی بیان را کاملا احساس می کنم. شاید هم جسارت من (که تو به مهر بی مناسبت میدانی ) بی مورد بوده
همیشه بی تعارف از خواندن احساس زیبا یت بدور از تکلفات شعری که هراز گاهی خود من را نیز عذاب داده لذت بردم
پیروز باشی و شاد نازنین

یه چیز بگم
اصلا از اینکه درگیر قافیه و ردیف و ... بشم زیاد خوشم نمیاد
ولی از شما خیلی ممنونم و سپاسگذار که نکته ی ظریفی رو بهم یادآوری کردین
باز هم که گفتین جسارت٬ این محبتی بود که از جانب شما شامل حال من شد
مرسی

آرمان شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 http://abdozdak.blogsky.com/

بانو!
نگران نباش باغبانش هم پیدا میشه
من مطمئنم

باغــــــــــــــبان!!!
نمیدونم٬شاید
ولی ممنونم که اومدی

فریناز شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:17 http://delhayebarany.blogsky.com

دلت خالی شده؟
ولی دل من از برگا خالی شده!!!!

فدای دلت عزیزم
دلم از بی برگی خالی شده
چیزی که الان دوست دارم

آرمان شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:05 http://abdozdak.blogsky.com/

غیبت طولانی از شما بعید بود
کجاست قلم فعال شما؟
نکنه خسته شده یه گوشه بخواب زمستانی رفته است

نــــــــــــــه!!!!
دیگه امتحانا واسه آدم وقت نمیذاره که
مینویسم ولی ذهنم خیلی آشفته ست

فریناز شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:12 http://delhayebarany.blogsky.com

کاش دل منم از بی برگی خالی میشد...
الانمو دوست ندارم!!!
برگا رو بیشتر دوست داشتم

[ بدون نام ] شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:27





فکر کنم باید یه کلاس زبان شکلک برم٬ شما زبون دیگه ای بلد نیستی عزیز؟؟؟
من عاشق این شکلک عصبانیم()

فرخ شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:13 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام بانو به لطافت و ظرافت طبع حساس تو حسادت میکنم!

سلام دوست عزیز
این چه حرفیه
شما تو نوشتن استاد ما هستی

مهندس چوچولو شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:22 http://www.marde-choochooloo.blogfa.com

سلام بانو خوبی که ایشالا؟ منو مواخذه نکن میدونی سرم شلوغه ولی یه جرعه آرامش گرفتن از نوشته هات تو این ازدحام خیلی انرژی میده کاش میتونستم بیشتر میموندم ولی تا ۳ بشماری رفتم ۱ ۲ ۳ ...

سلام مهندس
من همیشه خوبم٬ اینو باید از قلمم بپرسی
مهندس دست پیش گرفتی پس نیوفتی٬من کی همچین کاری کردم؟؟؟
قبلنم گفتم اومدنت دیر و زود داره ولی سوخت و سور نداره

کوروش شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:38 http://korosh7042.blogsky.com

امیدوارم دیگر تب به هزیانم نکشاند
بانو شرقی عزیز
شعری زیبا برگزیدی از شاعری سپید گوی و سپید روی
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم
گزمگان و شحنه گانبر گذرگاه ها ایستاده اند
و ما نیز از او یاد گرفته ایم که بگوئیم
هر گز از مرگ نهراسیدم
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تراست
باری باری
هراس من از همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکنش از ازادی ادمی
افزون باشد


نظر پست اول بود
برام بازنشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد