بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

دعای باران

هزاران نفر برای باریدن باران دعا می کنند 

  غافل از اینکه  خداوند با آن کودکی ست 

                                        که چکمه اش سوراخ است... 

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آرمان. سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:46 http://abdozdak.blogsky.com/

یا برهنه است

امروز چه خبر است؟
افتاب از کدوم طرف در اومده

ممنونم

آفتاب مثل همیشه از شرق
خبری هم نیست

فریناز سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:27

این سومین مطلبیه که امروز واسه کفش و پا برهنگی و اینا خوندم
برام جالب بود

عکسه گویا تره ها

چه افتخاری...
باید بگی عکسه سخنش گویاتره

فریناز سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:31

خب حالا که تشریف دارین ما هم هی میایم می حرفیم

می گم رویا آرامان بد نمی گه ها!
پس قلم خودت کو؟
نکنه پژمرده شده!

خوش اومدین
چایی؟میوه؟شیرینی؟
چی میل دارین؟

نمیدونم٬
شاید....
کلی حرف تو ذهنم هست
نمیتونم بیارم رو کاغذ...

مسعود جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 http://greenoranoos.blogsky.com/

سلام دوست عزیز

خیلی عمیق نوشتی و هر آدمی روبه فکر فرو میبره


از میان کسانی که به دعای باران میروند فقط کسانی که با خود چتر میبرند به کار خود ایمان دارند

آنتوان چوخوف

سلام
ممنونم

چه درست گفته این دوستمون

پیمان شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 http://paymandorosti.blogsky.com/

با این وضعیت ٬ همون بهتر که بارون نباره !

جرا؟
باید بیاد تا اون خانوم با اون چتر قشنگتش که داره قدم میزنه ٬بفهمه یکی هست که نمیتونه با کفش پر از آب قدم برداره
یا اون آقایی که تو ماشینش نشسته و با برف پاک کن دونه های بارونو به این ور و اون ور پرت میکنه٬بدونه که ی نفر هست همین دونه هارو جمع میکنه تا باهاشون غذا درست کنه....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد