بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

نامه بارانی ـ قسمت دوم

... 

شکی ندارم که این صداها ندای از درون قلب من است که می گوید: 

سر انجام تمام رنج هایت به پایان خواهد رسید!   اما کی ؟    وقتی که من تمام شده باشم یا دنیا؟.... 

دلم سخت گرفته است٬چشمان مه آلودم اجازه دیدن را به من نمی دهند. 

نمی دانم چگونه با این پاها می توانم بر روی تیغه این پرتگاه بروم. 

دیگر از زمین خوردن می ترسم.ترسی که پیش از این برایم معنی نداشت٬چون قبلا کسی پشت سرم بود که اگر اتفاقی برایم می افتاد دستم را می گرفتم و بلندم می کرد. 

اما اکنون٬با این پاهای خسته چگونه ادامه بدهم؟ 

زمانی بود که اگر به پایین نگاه می کردم٬نمی ترسیدم! اما حالا٬از فرط خستگی سرم گیج می رود و فکر سق.ط به این پرتگاه یک لحظه رهایم نمیکند! 

لحظه ها می روند و می آیند و من نگران از لحظه ای دیگر که می خواهد لحظه ی دیگری را با خود بیاورد٬ نگران از آینده! 

ببین چگونه برایت زجه می زنم؟! این دل خانه خراب من فقط با صدای توست که دوباره رنگ تازه ای به خود می گیرد. 

اما این بار٬کارت سخت تر است٬ چون تمام تکه تکه های قلبم را باید درست کنار هم قرار دهی٬ تا یکبار دیگر تمام خاطراتم از نو زدنه شوند. 

فرصت نگاه کردن به تو را کم داشتم ٬ آری٬ می دانم که اشتباه از من بود. 

زمانی هم که بودی قدرت را ندانستم٬ اما مرا اینگونه ملامت نکن٬اگر فقط یکبار دیگر نگاهم کنی٬تمام وجودم را به تو می دهم٬ باشد٬ تو را به صدای صادقانه باد٬ قسم می دهم ٬ مرا در گوشه قلبت زندانی کن... و پنجره هایش را هم ببند...حتی نگذار که ماه و خورشید هم مرا ملاقات کنند. 

به تو عاجزانه التماس می کنم٬مرا فراموش مکن.... 

 

هر وقت که خواستی مرا ببینی به ابرها نگاه کن!برای اینکه صدایم را بشنوی به رعد و برق گوش ده! هروقت که دلت برایم تنگ شد به روزهای بارانی فکر کن٬ روزهایی که با هم و در کنار هم خوش بودیم٬ که مثل برق و باد گذشت و تو هم در یک روز بارانی می توانی مثل یک آسمان پر ابر گریه کنی٬ حتمأ کار آسمان هم راحات تر خواهد شد! هرچند که قطرات اشکت خنجری به قلب تکه تکه شده ام است... 

چون اینجا در روی زمین کسی هست که با تو٬برای تو و برای دور بودن از تو گریه می کند 

مطمئن باش که در آن روز من به تو فکر می کنم 

مطمئن باش!.... 

 

«پایان»

نظرات 6 + ارسال نظر
آرمان شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:41

گیرنده : سکرت

نه...
این که گیرنده نداشت!!!

آرمان شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:19 http://abdozdak.blogsky.com/

نامه بدون گیرنده مثل زنبور بدون باله
خب شما تا حالا زنبور بدون بال دیدید؟

من که گفتم زمانی بود که این نامه هم گیرنده داشت
هم فرستنده
البته هیچوقت ارسال نشد....

تو این دنیا فقط غیر ممکن٬غیر ممکنه

مسعود شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:00 http://www.greenoranoos.blogsky.com/

سلام

گیرنده این نامه همه ماییم

همه مایی که وقتی تنهاییم وقتی دلتنگیم حتما بهش فکر میکنیم

سلام

تعبیر قشنگی بود
مرسی

محمد جواد شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:08 http://kalhor7.loxblog.com

سلام
اینو نوشتم که بدونی همیشه میومدم و تمام نوشته هاتو میخوندم ولی جرات نظر گذاشتن نداشتم...ولی الان...هنوزم مثل همیشه قشنگ مینویسی کاش منم...
اون لینکم از وبت پاک کو چون دیگه ندارمش ولی اگه خواستی میتونی اینو بذاری.

سلام

چرا توقف کنم٬چرا؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفتند
افق عمودی ست
افق عمودی ست و حرکت فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
و چاه های هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می شوند
و روز وسعتی ست
که در مخیله تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
چرا توقف کنم؟
....


....
مرا تبار خونی گل ها متعهد کرده است
تبار خونی گل ها می دانید؟

آرمان. یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:43 http://abdozdak.blogsky.com/

کاش یکی پیدا بشه واسه ما اینطوری نامه بنویسه
من جای طرف بودم با هر دو قسمتش دو بال در می اوردم تو فضا سیر میکردم

شما ک یار به این خوبی دارین؟!

ای بابا....

فریناز دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:41

لحظه ها می روند و می آیند و من نگران از لحظه ای دیگر که می خواهد لحظه ی دیگری را با خود بیاورد٬ نگران از آینده!

وقتی آینده ات همونی نباشه که تو رویاته اونوقت سرتا پا میشی نگرانی....

دیگه دلم نمی خواد تو رویا زندگی کنم

شاید دنیای واقعی هم لذت هایی داشته باشه و انگیزه ها یی واسه نفس کشیدن!شاید

ی جورایی زندگی خودش ی رویاست
آخه تا چشم بهم بزنی رفته!!!
نمیدونم!
شاید دیگه باید رفت سمت زندگیه واقعی
البته شاید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد