بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

گل

 

 

 

خسته و بی رمق  

منتظر معشوقه اش بود 

مدتها بود از او بی خبر بود 

لاغر و تکیده شده بود 

و کمی رنگ پریده 

 

همه در تلاش بودند  

که فقط بار دیگر لبخندش را ببیند 

ولی هیچ کس نمیدانست 

شادی او در دیدن یارش خلاصه می شود 

یاری که خبر آمدنش را بادها می آوردند... 

 

خورشید هر روز شادتر از قبل می درخشید 

و او حتی ذره ای به او توجه نمی کرد  

تا روز طلایی.... 

 

روزی که گرمای خورشید از خواب بیدارش نکرد 

حس خوبی داشت 

سرش را بالا آورد  

آسمان  

لباسی پشمین 

از جنس ابر به تن کرده بود 

باد می وزید 

 

آمد... 

یارش... بارانش... معشوقه اش... 

با تمام وجود به استقبالش رفت 

بالاخره انتظارش به سر آمد 

لبخندی زد که که حتی خورشی هم 

از پشت ابر دید 

 

گل خندید...

نظرات 4 + ارسال نظر
بوف کور جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:17 http://boofekoor28.blogsky.com

وبلاگت جالبه
بخوانم و نظربده

ممنونم

حتما...

مسعود شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 http://www.greenoranoos.blogsky.com

سلام رویا

خیلی قشنگ بود
با سلیقه انتخاب شده بود

مرسی از بودنت

منم آپم

سلام

قابلی نداشت

خواهش میکنم

سر میزنم

فرینــــاز شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:09

سلامی رویای شرقی

وقتی خبرنامه درمیزنه میگه رویاخانوم اومده با سر و دست و پا میام اینجا

بانوی شرقستان به احترام گلت منم می خندم

سلام فرینازی

ای جان
مرسی فریناز جونم
من شرمنده...

ممنونم عزیز

کوروش سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:03 http://korosh7042.blogsky.com/

درود بر بانوی رویایی شرقی

چقدر زیبا
درخشش شادتر خورشید

خیلی صمیمی و زیبا

ولی پشمینه بودن رو زمخت دیدم
اگرچه به جا و مناسب نشسته

شاد باشی و سلامت


سلام استاد

ممنونم
ببخشید دایره لغاتم آب رفته


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد