بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

عجیب

چقدر سخت از تو میگریزم 

وتو چه ساده به من نزدیک میشوی 

 

دلم را در هیاهوی جاده ها  

جا گذاشته م 

 

سخت غریب گشته م 

و این دلتنگی بیش از پیش  

آزرده م ساخته...  

 

 

میگویم دل ندارم و  

دم از دلتنگی میزنم!!!  

 بخند به این جال زار... 

کسی بر تو خرده نمیگیرد 

 

روزگار غریبی ست 

جا ماندن و رفتن 

با هم ممکن شده 

 

عجیب نیست 

هیچ چیز در این دنیای خالی از لطف  

عجیب نیست 

 

عجیب نیست  

که بر لبه پرتگاه قدم برداری 

و دلت قرص باشد! 

بر قدم هایی استوار 

 

عجیب نیست 

با قطره اشکت 

گلی بخندد 

 

فقط عجیب ٬عجیب است!!! 

 

هر طرف بنگری  

نور است 

و دستانی که تو را می خوانند 

میجویند 

می بویند 

 

میدوی میدوی میدوی 

 ... 

 

سراب بود 

ولی  

دلت شاهد  

واقعیت آن است 

 

این هم عجیب نیست 

 

عجیب ! 

شاید من باشم 

یا بازی کلمات 

در خلا کورکورانه ذهنم 

 

عجیب! 

شاید او باشد 

با دست های پر امید خسته اش 

 

و شاید تو باشی 

با قدم هایی سنگین 

تنفس ساده 

و دلی مهتاب وار... 

 

ولی باز هم اینها عجیب نیست!

نظرات 5 + ارسال نظر
امیر دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 http://Amirelectronics.blogfa.com

سلام؛ ما از شما یاد گرفتیم

امیر دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 http://Amirelectronics.blogfa.com

حالا بهت گفتم وبلاگت خوبه پس فردا به خودت مغرور نشیا
ولی عجب شعرای قشنگی داری

پسرخالت

خوبه نزدیک سحره
وگرنه میگفتم روزه بردتت هزیون میگی

مرسی

حتما باید اعلام حضور کنی؟؟؟

فریناز دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 http://delhayebarany.blogsky.com

عجیب تنها دل من و تو و آنهایی ست که مهربانی در جانشان ریشه دوانده است...

عجیب، دلبستن و وارستن است...
اولی برای من و دومی برای تو...

ببین همیشه عجیب ترین ها ساده ترین افکارند اما باز هم عجیب نیست اگر تو آرام و بی اعتنا رد شوی و فقط بگویی چقدر شبیه خاطراتم بود....



سلام بانوی شاید شرقی!
چرا شدی شاید؟؟؟
تو حتما شرقی هستی عزیزم
قلبت که شرقیه

رویا
خوبی؟

همیشه عجیب ترین ها
خالق ترینند!!!!

مرسی فرینازی


خب
نمیدونم


....

عرفان دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:53 http://ebrahimerfani.blogfa.com/

به نام یزدان پاک

سلام و درود فراوان بر بانوی شرقی

وای که چقدر دلتنگ بودم

هر طرف بنگری نور است
البته که نور است اما دوست من این نور آنقدر نیست که
این ظلمت طلسم شده را بشکند

وشاید تو باشی با قدمهای سنگین
سبک قدم بردار و بشکن این ظلمت سنگین را

لذت بردم
همیشه شاد باشی و سربلند

سلام بر دوست و همراه همیشگی

و این دلتنگی توأمان


کسی حاضر نیست
فانوس بدست وارد شود
همه گریزانند
و این واقعیتی تلخ است....

گامی تنها
حکم دستی خاموش است

گام ها باید برداشت....


ممنونم
همچنین

کوروش سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:38 http://korosh7042.blogsky.com/

شاید او باشد
با دستهای پرامید خسته اش
با قدمهایی سنگین


یا بازی کلمات

در خلا کورکورانه ذهنم



عجیب نیست
عالی است

ممنونم استاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد