بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

من یا تو؟!

گام بر می دارم 

و شاید  

تو را جا نهم 

بر انوار  خاطراتم 

  

شاید تو باشی و  

بودنت 

نوای بودنم 

 

شاید هم بر عکس 

 

تو گرانترین تصویری 

من میشوم قاب تماشاییت  

کافیست؟! 

 

دل های پاک خطا نمیکنند 

 فقط سادگی می کنند  

و امروز 

سادگی پاک ترین خطای دنیاست...... 

 

نمیدانم 

 

من خطا بودم یا تو؟!!!!! 

تو دل بودی یا من؟!!!! 

  و امروز دیگر هیچ..... 

 

 

حذف میکنم افکار پوچ را 

و می نگرم به آینده 

به در کنار تو بودن 

نه 

سرشار از  تو بودن 

این عشق و خوشبختی  

من است 

نظرات 10 + ارسال نظر
فریناز یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 18:54 http://delhayebarany.blogsky.com

چه قدر زیباست وقتی حدیث سرشاری می خوانی...

ترانه ی عشق سر میدهی

و آهنگ خوشبختی مینوازی...


رویا... مثل همیشه دنیا دنیا شادی و آرامش و خوشبختی آرزو دارم واست...

مراقب خودت و دلت باش عزیزم

ممنونم عزیزم

دل؟
سعی میکنم

امید دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 http://garmak.blogsky.com/

ساده دل می دهیم و ساده چشم انتظار می نشینیم و ساده می شکنیم و خرد می شویم

اما نمیدانیم که تنها خطای ما همین سادگی بود

و ساده تهی می شویم از دلتنگی ها....

و سادگی پاک ترین خطای دنیا می شود ...



ممنونم داداشی

زهرا پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:29 http://mylovenana.blogfa.com


متنت زیبا بود ... درست مثل حضور قشنگت تو وبمون!

بیا پیشمون با معرفت!بوس بوس

من شرمنده
میام
عذر میخوام

مرسی

محمد پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 http://9july.766.ir

مهربانم......
خوندن نوشته هایت برایم همیشه یک هیجان خاصی داشته و داره و میدونم حتی اگه
دیگه جایی ننویسی که من ببینم .....خاطرات نوشته هایت آرامبخش قلبم خواهد بود...
مهربانم ......
نمیدانی خواندن نوشته هایی که از مزاحمت نوشته ایی چه خنجری به قلبم میزنه....
میدانی همیشه مراحم بوده ایی و هستی و خواهی بود.....
مهربانم.....
قلب من اگر توفیق داشته باشد جایگاه مهرت خواهد بود......بهار و پاییز تنها بازی های
طبیعت هستند برای ایجاد تنوع........
دل تنها جایگاهیست که هیچوقت داشته هایش کهنه نمیشود.......
مهربانم.....
از رفتن نگو چون به پایانم میرساند........
شاید جایی از این دنیای کوچیک بازهم نگاهآشنایت را ببینم........
تو تنها ترین گلسرخی هستی که هیچگاه پژمرده نخواهد شد.....
مهربانم.....
مهربانیت را کم نکن .....حتی اگه تمام دنیا نا مهربان بودند...
بدرقه راهت دعای یک دل تنهاست ......
میخواهم در تنها ترین لحظاتت بدانی که بتو فکر میکنم و همیشه نگرانت هستم.....
معنای ناب دوستی فراموشت نمی کنم.....
مهربانم.....

کسی که که مهربان خطابش میکنی
چندیست که دل شسته از مهربانی....

باز هم زود قضاوت کردی
چراکه نمیدانستم پشت این دیوار مجازی
نوشته هایی از محبت در انتظارم هستند

عشق
خیره ماندن در نگاه
هدیه دادن به قلب ها نیست

رفتن و نرسیدن
عشق٬خاطره ی روز برفی ست.!

جایی برای نوشتن نیست
دیگر حتی این دنیای مجازی هم سرد شده
بی روح و خسته
میبینی؟ چراغش خیلی وقته خاموش شده؟
رهگذری نیست
آن که هست
تنها دلیست همجنس دلم

دل بشور از این نامهربان
و فقط چندگاهی به یادم باش
و زنده کن خاطره ی روز برفی را
همین
و دیگر هیچ....


روزهایم مبهمند و پر از علامت سوال؟؟؟؟؟
و کسی را پاسخی نیست

این روزها
تنها شعری از فروغ برایم زمزمه است:

من از دیار عروسک ها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم و دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف رنگ پریده الفبا
در پشت میزهای مدرسه ی مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف «سنگ» را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند

من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای ست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند

وقتی که اعتماد من از ریشه سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه ی عشق مرا
با دستمال تیره ی قانون بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود
هیچ چیز جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید...باید...باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست...
...................................................................
نامه ی پر مهرت بارانی بود و شیوا
و دل من جوابی نداشت

حس میکنم که وقت گذشته است
حس میکنم که « لحظه» سهم من از برگ های تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله کاذبی ست در میان گیسوان من
و دست های این غریبه غمگین....

آرزو دارم همیشه
همه جا
و تنها یکبار
دل به دست کسی بسپاری
که عاشقانه و عاشقانه و عاشقانه
تو را بر خویش بخواهد
گلی سرخ تر از من
که شایسته ی این همه مهربانی ست
امیدوارم
روزی
در جایی دست در دست یاری مهربان ببینمت
کسی که تو را دوست داشته باشد
و تو نیز دوستش داشته باشی

و مطمئن باش
اشکی از سر شوق و خوشحالی بر چشم خواهم راند

...

عرفان جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:50 http://www.ebrahimerfani.blogfa.com

به نام یزدان پاک

درود بر بانوی شرق

دوست من:
شک ندارم که برای این متن شما
قبلا کامنتی گذاشته بودم
اما نمیبینمش!!!!!

خب شاید هم من پیر شده ام و به آلزایمر دچار!

شاد باشی و سربلند

سلام همراه همیشگی من

ولی من که ندیدم

۲حالت داره:
۱. ثبت نشده
۲. متنی شبیه این بوده

بهت نمیاد پدربزرگ باشی

بنیامین جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:32 http://dreammind.blogsky.com

ساده و پراحساس بود

ممنونم دوست عزیز

عرفان جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:52 http://www.ebrahimerfani.blogfa.com

به نام یزدان پاک

درود بر بانوی شرق

پدر بزرگ چیه؟
مگه فقط باید پدر بزرگ بشی تا
پیر شده باشی؟
من جلوهء شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام!

اشکمو در آوردی یعنی خودم اشکمو با
این بیت شعر درآوردم

شاد باشی و سربلند

سلام همراه همیشگی من

خب هستی دیگه
چونه نزن

بیا این بیت شعر ی نمونه ش

پدربزرگا اینجوری حرف میزنن دیگه

زهرا شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:05 http://mylovenana.blogfa.com

سلاااااااااااام به به عجب اشعاری... عجب حرفایی.. چه سری.. چه دمی...!!!
دوست جونم آپم بیای خوشحال میشیم

فریناز دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 14:54 http://DElhayebarany.blogsky.com

امروز رویا خونی داشتم...

کجایی پس؟
رویا...
دیگه نمی نویسی؟

بیا...

fesgheli سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 23:51 http://http://royavash.blogsky.com

هیچ شعری شاعر ندارد، هر خواننده‌ی شعری شاعر آن لحظه‌ی شعر است.
سلام دوست خوبم.
امیدوارم که همیشه موفق باشی وسر بلند
;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;) ;)

مرسی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد