بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

عجیب

چقدر سخت از تو میگریزم 

وتو چه ساده به من نزدیک میشوی 

 

دلم را در هیاهوی جاده ها  

جا گذاشته م 

 

سخت غریب گشته م 

و این دلتنگی بیش از پیش  

آزرده م ساخته...  

 

 

میگویم دل ندارم و  

دم از دلتنگی میزنم!!!  

 بخند به این جال زار... 

کسی بر تو خرده نمیگیرد 

 

روزگار غریبی ست 

جا ماندن و رفتن 

با هم ممکن شده 

 

عجیب نیست 

هیچ چیز در این دنیای خالی از لطف  

عجیب نیست 

 

عجیب نیست  

که بر لبه پرتگاه قدم برداری 

و دلت قرص باشد! 

بر قدم هایی استوار 

 

عجیب نیست 

با قطره اشکت 

گلی بخندد 

 

فقط عجیب ٬عجیب است!!! 

 

هر طرف بنگری  

نور است 

و دستانی که تو را می خوانند 

میجویند 

می بویند 

 

میدوی میدوی میدوی 

 ... 

 

سراب بود 

ولی  

دلت شاهد  

واقعیت آن است 

 

این هم عجیب نیست 

 

عجیب ! 

شاید من باشم 

یا بازی کلمات 

در خلا کورکورانه ذهنم 

 

عجیب! 

شاید او باشد 

با دست های پر امید خسته اش 

 

و شاید تو باشی 

با قدم هایی سنگین 

تنفس ساده 

و دلی مهتاب وار... 

 

ولی باز هم اینها عجیب نیست!

گم شدم!!!

 

 

خدایا... 

گم شدم!!! 

 نمیدونم کجام؟ 

چیکار دارم میکنم؟ 

کجا میخوام برم؟ 

از کجا اومدم؟ 

 

خدایا  

خسته م 

 

فقط خسته م.... 

 

خدایا 

 سرمو بلند کردم 

ولی چرا نیستی.... ؟؟؟  

چرا پیدات نمیکنم؟؟؟

 

دلم داره دنبالت میگرده... 

همه رو فراموش کرده تا پیدات کنه... 

ولی ...

 ...

 

هرجا باشی دلم داره دنبالت میگرده  

 

الان اگه بخورم زمین 

میفهمم که هنوزم منو یادته 

هنوزم دستت به سمت منه 

 

گم شدم 

تو منو پیدا کن 

 

دلمو پیدا کن 

 نذار گم بشم 

 

.... 

میدونم 

دیر اومدم سراغت...

 

خدایا 

گم شدم!!!

چیکار میتونم بکنم؟؟؟

 

 

 

وقتی که تو میخوای بری سمت آینده ـ بدون من ـ

چشمهای من پر از ترس و ابهام میشه 

وقتی که یه قدم بر میداری برای دور شدن از من ـ برای رفتن به آینده ـ 

من سقوط میکنم... 

تو میری یه جایی که من هیچوقت نمیتونم پیدات کنم  

حتی اگه دستهامو دراز کنم 

هیچوقت به دستهات نمیرسه 

و من فقط گریه میکنم.... 

 

 ـــ چیکار میتونم بکنم؟؟؟؟ 

  وقتی منو ترک میکنی 

من از رفتن تو گریه میکنم 

اما تو هیچوقت صدای منو نمیشنوی 

ــ چون من تو قلبم گریه کردم ...ــ  

 روزهای طولانی رو صرف فراموش کردنت کردم 

اما  فکر میکنم برمیگردی... 

 

هر روز باهات خداحافظی میکنم 

 ولی به با تو بودن فکر میکنم 

 

.....

 

رویای ناتمام

<>

<>

دلم برات تنگ شده ... 

دلم خیلی برات تنگ شده ... 

خداجون............ 

تنهام نذار ....تنهام  نذار ............. 

دلم برات تنگ شده ...  

 

انگار تنهام گذاشتی و پیشم نیستی ....  

دلم بی تابِ ... 

اشکم بی وقفه صورتم رو غسل میده ... 

نگاهم کن .... 

تنهام نذار .... 

دیونه میشم ... 

ازم دور نشو ... 

دیونه میشم ... 

فقط ازم دور نشو ... 

"دوست دارم خداجون"

گل

 

 

 

خسته و بی رمق  

منتظر معشوقه اش بود 

مدتها بود از او بی خبر بود 

لاغر و تکیده شده بود 

و کمی رنگ پریده 

 

همه در تلاش بودند  

که فقط بار دیگر لبخندش را ببیند 

ولی هیچ کس نمیدانست 

شادی او در دیدن یارش خلاصه می شود 

یاری که خبر آمدنش را بادها می آوردند... 

 

خورشید هر روز شادتر از قبل می درخشید 

و او حتی ذره ای به او توجه نمی کرد  

تا روز طلایی.... 

 

روزی که گرمای خورشید از خواب بیدارش نکرد 

حس خوبی داشت 

سرش را بالا آورد  

آسمان  

لباسی پشمین 

از جنس ابر به تن کرده بود 

باد می وزید 

 

آمد... 

یارش... بارانش... معشوقه اش... 

با تمام وجود به استقبالش رفت 

بالاخره انتظارش به سر آمد 

لبخندی زد که که حتی خورشی هم 

از پشت ابر دید 

 

گل خندید...

آدم و حوا

یه جایی خوندم:

دخترهای خوب مثل سیب های روی درخت هستند... 
بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند!
پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است اکتفا می کنند... سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست در حالی که آنها فوق العاده اند . .... 
آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید!!!


******************************************************************
فقط چون خوشم اومد گذاشتم
قسدم توهین یا جسارت نبود...

نمیدانم

 

 

 

نمیدانم 

 نام تو چیست؟ 

اهل کجایی؟  

از کدام کهکشان هستی؟ 

از کدام آسمان باریدی؟ 

از کدام زمین روییدی؟  

چه بودی؟ چه هستی؟ چه خواهی شد؟ 

 

نمیدانم 

راه و رسم عاشقی را از که آموختی؟ 

در کدام مدرسه؟ 

از کدام آموزگار عشق؟ 

 

نمیدانم
..... 

 

مهم نیست 

 

میدانم 

عاشقم هستی 

 

میدانم 

دوستم داری 

 

و میدانم 

من هم دوستت دارم....

عروسک تنهایی

 

 

 

شاد است و دلگرم  

به روزهایی که می آیند 

                               ــ آینده ــ 

 

 

همیشه لبخند به لب دارد 

  

خنده ــ خنده ــ خنده ــ... 

شیرین و دلچسب 

 

وادار میکند که برویش بخندی 

 

 

شاید همین حالا 

کسی میان بادهای سهمگین دلم 

جا خوش کرده باشد 

 

برای رهایی از تنهایی!!! 

 

پیشکشش میکنم این لبخند را 

که دلش خوش باشد 

که کسی هست برایش 

بزند لبخندی... 

 

هرچند نمیداند 

که این لبخند 

               عروسکی ست 

   

لبخند عروسک تنهایی م!!!

ترنم وحی

 

 

 

احمد مرسل آن چراغ جهان
رحمت عالم، آشکار و نهان
دین بدو یافت زینت و رونق
ز آن که زو یافت خلق راه به حق
سنایی غزنوی 
 

 

کریم السجایا، جمیل الشیم
نبی البرایا، شفیع الامم
سعدی

بعثت برای همه مستضعفان و پابرهنگان تاریخ و برای همه آنانی که به زندان تار هستی پا نهاده اند، رهایی است و آواز وصل، خجسته بنایی است که بر ویرانه های آدمیت و انسانیت برپا شد و سر برافلاک سایید و بعثت حلقه پیوستگی آدم با پروردگار شد.
آن که عالم را زشرک و جهل و حیرانی رها شد
با فروغ و دانش و دین، آن دل داناستی
الهی قمشه ای 
 


ناخوانده درس استاد شد، ویرانه ها آباد شد
کاخ کرم بنیاد شد، جای مظالم ریشه کن
شب رفت و صبح آمد زپی دوران ظلمت گشت طی
پروانگان شمع و بی جمع اند در هر انجمن
حق بر ضلالت چیره شد، روشن فضای تیره شد
چشم کواکب خیره شد، بر آن همه پرتوافکن
قاسم رسا

در عید مبعث و همگام با برانگیخته شدن رسول خاتم(ص) ستاره، یاس از آسمان بارید، با بعثت رسول و نزول آیات قرآن حکیم آبشار بشارت و نویدامید روان شد، خستگان زمین و مظلومان زمان را توان و تبسم برجان و لب نشست و بردل های کویرزده و پررنج، سبزه های صدق و صفا و محبت و عشق رویید و  

 

درخت سترگ رسالت جوانه زد.
زشرع او که مهر انور آمد
جهان را مهر بالای سرآمد
وحشی بافقی 
 


صبح هدی تافت از جبین محمد
عرصه ی دنیا گرفت دین محمد
جامی

بعثت نقطه اوج و هدایت قافله انسانی به سوی سرمنزل سعادت است. او برانگیخته شد تا راه و رسم مهرورزی و خردورزی را به انسان هایی که از تیرگی جهان رسیده بودند، نشان دهد و طریق عشق و مهرورزی را به آنان بیاموزد. محمد امین(ص) به رسالت و پیامبری همگان در همه زمان ها و عصرها و برای همه نسل ها مبعوث شد تا سرآغاز طلوع رسالتی باشد که مکمل ادیان آسمانی و دیگر انبیای الهی باشد. 
 

اساس شرع او ختم جهان است
شریعت ها بدو منسوخ از آن است
نظامی

امی گویا به زبان فصیح
از الف آدم و میم مسیح
نظامی

یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتب خانه چند ملت بشست
سعدی
ای رهروان راه حریم اله را
شرع تو تا به روز ابد شارع بین
ابن حسام خوسفی

عبدالرزاق اصفهانی شاعر قرن ششم در شاهکار ترکیب بندش در نعت رسول اکرم(ص) و در تشبیهی بسیار زیبا و در بیت:
ای مذهب ها زبعثت تو
چون مکتب ها به عید نوروز 
 

می گوید: همان گونه که مکتب ها در عید نوروز تعطیل است، مذاهب و مکاتب دیگر هم بر اثر بعثت مبارک رسول خاتم (ص)تعطیل و از کار و رونق افتاده است.
با بعثت و به یمن رسالت پیامبراکرم(ص) که همان طلوع سپیده صادق و فجر حقایق است، خداوند یکتا کتابی شفابخش را به رسم چشم روشنی به جهان و جهانیان هدیه آورد و سرآغاز نزول تدریجی قرآن گردید. تا آن حضرت با تلاوت آیات الهی اش بر مردم، جان تازه ای در افق دید آن ها گشاید و چشم آن ها را به سوی حقایق بازکند و این همان مژده عظیمی است که خداوند برای دل گرمی و قوت روح به حضرت پیامبر(ص) می دهد که: 
 

چاکرانت شهرها گیرند و جاه
دین تو گیرد زماهی تا به ماه
ای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی، هم خرقه موسیستی
من کتاب و معجزت را رافعم
بیش وکم را من زقرآن مانعم
تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
(مولوی)

با بعثت پیامبر(ص) از آسمان امید باران هور بارید و از مهتاب قطره های بشارت و نور تراوید. روح بهاران زمین از آفاق وصال دمید و عطر عطا از عرش اعلی به زمین رسید. مسیح از عرش به زیر آمد و در قدوم پیامبر در غار حرا شمع شعف افروخت و موسی با عصای ارادت، دریای شوق شکافت و درخت رنج رسولان و شاخه ی اشک خوبان به ثمر نشست، چرا که محمد(ص) عصاره همه خوبی ها و پیامبران و ادیان الهی قبلی بود. 
 

ای شرع تو چیره چون شب، روز
وای خیل تو بر ستاره پیروز
جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی  


بی شک از اهداف عالیه بعثت نبوی، اتحاد مسلمین است. او برانگیخته شد تا در پرتو بالندگی و تزکیه و با ابزار حکمت آموزی و پیام رسانی شفاف و با تمسک به آیات وحیانی قرآن تفرقه و کینه ها را از میان آدمیان بردارد و به تاسی از «تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم» روح وحدت و هم گرایی را تقویت و بذر محبت و عشق ورزی را بیفکند.
اقبال لاهوری که خود از پیشروان اصلاح و اتحاد مسلمین است در شعری زیبا و در بیان معنای رسالت رسول خاتم این گونه می سراید که:
حق تعالی پیکر ما آفرید
وز رسالت در تن ما جان دمید
از رسالت صدهزار ما یک است
جزو ما از جزو مالاینفک است
آن که شان اوست «مهدی من یرید»
وز رسالت حلقه گرد ما کشید
حلقه ی ملت محیط افزاستی
مرکز او وادی بطحاستی
از رسالت هم نواگشتیم ما
هم نفس هم مدعا گشتیم ما
پس خدا بر ما شریعت حتم کرد
بر رسول ما رسالت ختم کرد
قوم را سرمایه قوت از او
حفظ سر وحدت ملت از او
حق تعالی نقش هر دعوت شکست
تا ابد اسلام را شیرازه بست  


در پایان باید گفت: بعثت نشانه مهرورزی خدای با خاکیان است و تکرار رحمت های بی منتهای او با اهل زمین و پیامبر رحمت با خود رحمت آورد و رافت پراکند و ارمغان بعثت او هم دلی و هم صدایی نسل آدم است. او برانگیخته شد تا برگ زرینی بر کتاب نبوت انبیا بیفزاید و آیات شفاعت را تلاوت کند. امید آن که امت آن مبعوث خداوندی برای همیشه برانگیخته و سرشار از بعثت باشند.