بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

بانوی شرق

من و لبخند و دلتنگی....

ترنم وحی

 

 

 

احمد مرسل آن چراغ جهان
رحمت عالم، آشکار و نهان
دین بدو یافت زینت و رونق
ز آن که زو یافت خلق راه به حق
سنایی غزنوی 
 

 

کریم السجایا، جمیل الشیم
نبی البرایا، شفیع الامم
سعدی

بعثت برای همه مستضعفان و پابرهنگان تاریخ و برای همه آنانی که به زندان تار هستی پا نهاده اند، رهایی است و آواز وصل، خجسته بنایی است که بر ویرانه های آدمیت و انسانیت برپا شد و سر برافلاک سایید و بعثت حلقه پیوستگی آدم با پروردگار شد.
آن که عالم را زشرک و جهل و حیرانی رها شد
با فروغ و دانش و دین، آن دل داناستی
الهی قمشه ای 
 


ناخوانده درس استاد شد، ویرانه ها آباد شد
کاخ کرم بنیاد شد، جای مظالم ریشه کن
شب رفت و صبح آمد زپی دوران ظلمت گشت طی
پروانگان شمع و بی جمع اند در هر انجمن
حق بر ضلالت چیره شد، روشن فضای تیره شد
چشم کواکب خیره شد، بر آن همه پرتوافکن
قاسم رسا

در عید مبعث و همگام با برانگیخته شدن رسول خاتم(ص) ستاره، یاس از آسمان بارید، با بعثت رسول و نزول آیات قرآن حکیم آبشار بشارت و نویدامید روان شد، خستگان زمین و مظلومان زمان را توان و تبسم برجان و لب نشست و بردل های کویرزده و پررنج، سبزه های صدق و صفا و محبت و عشق رویید و  

 

درخت سترگ رسالت جوانه زد.
زشرع او که مهر انور آمد
جهان را مهر بالای سرآمد
وحشی بافقی 
 


صبح هدی تافت از جبین محمد
عرصه ی دنیا گرفت دین محمد
جامی

بعثت نقطه اوج و هدایت قافله انسانی به سوی سرمنزل سعادت است. او برانگیخته شد تا راه و رسم مهرورزی و خردورزی را به انسان هایی که از تیرگی جهان رسیده بودند، نشان دهد و طریق عشق و مهرورزی را به آنان بیاموزد. محمد امین(ص) به رسالت و پیامبری همگان در همه زمان ها و عصرها و برای همه نسل ها مبعوث شد تا سرآغاز طلوع رسالتی باشد که مکمل ادیان آسمانی و دیگر انبیای الهی باشد. 
 

اساس شرع او ختم جهان است
شریعت ها بدو منسوخ از آن است
نظامی

امی گویا به زبان فصیح
از الف آدم و میم مسیح
نظامی

یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتب خانه چند ملت بشست
سعدی
ای رهروان راه حریم اله را
شرع تو تا به روز ابد شارع بین
ابن حسام خوسفی

عبدالرزاق اصفهانی شاعر قرن ششم در شاهکار ترکیب بندش در نعت رسول اکرم(ص) و در تشبیهی بسیار زیبا و در بیت:
ای مذهب ها زبعثت تو
چون مکتب ها به عید نوروز 
 

می گوید: همان گونه که مکتب ها در عید نوروز تعطیل است، مذاهب و مکاتب دیگر هم بر اثر بعثت مبارک رسول خاتم (ص)تعطیل و از کار و رونق افتاده است.
با بعثت و به یمن رسالت پیامبراکرم(ص) که همان طلوع سپیده صادق و فجر حقایق است، خداوند یکتا کتابی شفابخش را به رسم چشم روشنی به جهان و جهانیان هدیه آورد و سرآغاز نزول تدریجی قرآن گردید. تا آن حضرت با تلاوت آیات الهی اش بر مردم، جان تازه ای در افق دید آن ها گشاید و چشم آن ها را به سوی حقایق بازکند و این همان مژده عظیمی است که خداوند برای دل گرمی و قوت روح به حضرت پیامبر(ص) می دهد که: 
 

چاکرانت شهرها گیرند و جاه
دین تو گیرد زماهی تا به ماه
ای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی، هم خرقه موسیستی
من کتاب و معجزت را رافعم
بیش وکم را من زقرآن مانعم
تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
(مولوی)

با بعثت پیامبر(ص) از آسمان امید باران هور بارید و از مهتاب قطره های بشارت و نور تراوید. روح بهاران زمین از آفاق وصال دمید و عطر عطا از عرش اعلی به زمین رسید. مسیح از عرش به زیر آمد و در قدوم پیامبر در غار حرا شمع شعف افروخت و موسی با عصای ارادت، دریای شوق شکافت و درخت رنج رسولان و شاخه ی اشک خوبان به ثمر نشست، چرا که محمد(ص) عصاره همه خوبی ها و پیامبران و ادیان الهی قبلی بود. 
 

ای شرع تو چیره چون شب، روز
وای خیل تو بر ستاره پیروز
جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی  


بی شک از اهداف عالیه بعثت نبوی، اتحاد مسلمین است. او برانگیخته شد تا در پرتو بالندگی و تزکیه و با ابزار حکمت آموزی و پیام رسانی شفاف و با تمسک به آیات وحیانی قرآن تفرقه و کینه ها را از میان آدمیان بردارد و به تاسی از «تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم» روح وحدت و هم گرایی را تقویت و بذر محبت و عشق ورزی را بیفکند.
اقبال لاهوری که خود از پیشروان اصلاح و اتحاد مسلمین است در شعری زیبا و در بیان معنای رسالت رسول خاتم این گونه می سراید که:
حق تعالی پیکر ما آفرید
وز رسالت در تن ما جان دمید
از رسالت صدهزار ما یک است
جزو ما از جزو مالاینفک است
آن که شان اوست «مهدی من یرید»
وز رسالت حلقه گرد ما کشید
حلقه ی ملت محیط افزاستی
مرکز او وادی بطحاستی
از رسالت هم نواگشتیم ما
هم نفس هم مدعا گشتیم ما
پس خدا بر ما شریعت حتم کرد
بر رسول ما رسالت ختم کرد
قوم را سرمایه قوت از او
حفظ سر وحدت ملت از او
حق تعالی نقش هر دعوت شکست
تا ابد اسلام را شیرازه بست  


در پایان باید گفت: بعثت نشانه مهرورزی خدای با خاکیان است و تکرار رحمت های بی منتهای او با اهل زمین و پیامبر رحمت با خود رحمت آورد و رافت پراکند و ارمغان بعثت او هم دلی و هم صدایی نسل آدم است. او برانگیخته شد تا برگ زرینی بر کتاب نبوت انبیا بیفزاید و آیات شفاعت را تلاوت کند. امید آن که امت آن مبعوث خداوندی برای همیشه برانگیخته و سرشار از بعثت باشند.

هفت پندار

 
هفت نصیحت مولانا : 
 

گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
.........
اگرکسی اشتباه کرد آن رابه پوشان (مثل شب)

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)

بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

اگر می‌خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه)

بخدا حواسم بود....

 

 

من نشکستم!!!!! 

شیشه ای بود 

صیقلی٬ 

دل بود... 

 

بخدا مراقبش بودم 

خیلی... 

تو دستام بود 

از جونم بیشتر مراقبش بودم 

به همه چی حواسم بود 

همه چی 

حتی برگی که از درخت می افتاد 

ولی.... 

 

مگه ی آدم چقدر توان داره؟ 

چقدر میتونه مواظب باشه؟ 

چقدر میتونه ..... 

  

سنگ بود... 

خوردم زمین 

ندیدم 

بخدا حواسم بود 

دستام داغون شد 

خورده هاش رفت تو قلبم 

مقصر منم؟ 

من مواظب نبودم؟ 

من ندیدم ؟ 

 

حالا میگی درستش کن!!!

چی رو باید درست کنم؟  

 

بخدا حواسم بود  

من..... 

 

کاش یه جور دیگه برداشت میکردی...

پرنده سپید

 

 

ای پرنده سپید 

تابوت آرزوهایم را با خود ببر  

 زود تر از آنچه که می توانی 

پرواز کن 

 برو  

و دور شو 

 

آنقدر قدرتمند هستی  

دیوارهای این حصار پوشالی را در هم شکنی 

 

میدانم 

هنوز سینه ای درون این تابوت 

گه گاهی می تپد 

و نفسی می آید 

شعله اش کم نور است 

ولی هست 

گه گاهی زبانه میکشد 

و طالب هوایی تازه 

برای بهتر سوختن 

و شاید ساختن.... 

 

پرنده من 

تو هنوز همانی  

که دز سینه ات آرش ها و فرهادها را پروراندی... 

تو همانی که قلبت را به تاراج نگذاشتی 

و من 

فرزند توأم 

در این آسمان خاموش 

که ابری برای بارش ندارد.... 

حتی برای سایه شدن 

....

زینبِ جان...

« اَلسَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ وَلیِّ اللهِ الأَعظَمِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ وَلیِّ اللهِ المُعَظَّمِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یَا عَمَّةَ وَلیِّ اللهِ المُکَرَّمِ، اَلسَّلامُ عَلَیکِ یَا اُمَّ المَصَائِبِ یَا زَینَبُ، وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ. » 

 

 

 

 

 

 

  ** کـیـست آن دخـتـر که مانـند پـدر گـویـد سـخـن **
                                            **
مـی گــذارد بـر زمـیـن، مـانـنـد مــادر گــام را ** 

      ** کیست این بانو که از دشـمن چو بـینـد نـاسزا **
                                            **
می کـنـد مـقـهـور مـنطـق، صـاحـب دشـنام را ** 

      ** سرچوازمحمل برون آورد،خواند آن خطبه را **
                                            **
کـوفـه را لـرزاند و بر هـم زد اساس شـام را ** 

      ** گـر چـه نامش قـلـب عالم را بسـوزاند ولـیک **
                                            **
حـال سـوزانـم دل و سـازم بـیان ایــن نــام را ** 

      ** قهرمان کـربـلاء، ام المصائب زیـنب(س) است **
                                            **
آنـکـه بـا تـلخیّ صـبرش، کرده شیرین کام را ** 

 

 

 

شگفت انگیزها...

Bill Gates:
If you born poor, it's not your mistake. But if you die poor it's your mistake.
بیل گیتس:
اگر فقیر به دنیا آمده‌اید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.
 
 
Swami Vivekananda:
In a day, when you don't come across any problems, you can be sure that you are traveling in a wrong path.
سوآمی ویوکاناندن:
در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید.
 
 
William Shakespeare:
Three sentences for getting SUCCESS:
a) Know more than other.
b) Work more than other.
c) Expect less than other
ویلیام شکسپیر:
سه جمله برای کسب موفقیت:
الف) بیشتر از دیگران بدانید.
ب) بیشتر از دیگران کار کنید.
ج) کمتر انتظار داشته باشید.
 
 
Adolph Hitler:
If you win you need not explain, But if you lose you should not be there to explain.
آدولف هیتلر:
اگر تو برنده باشی، نیازی نیست به کسی توضیحی دهی، اما اگر بازنده باشی، نیازی نیست آنجا باشی تا به کسی توضیحی دهی.
 
 
Don't compare yourself with anyone in this world. If you do so, you are insulting yourself.
آلن استرایک:
در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کرده‌اید.
 
 
Bonnie Blair:
Winning doesn't always mean being first, winning means you're doing better than you've done before.
بونی بلر:
برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.
 
 
Thomas Edison:
I will not say I failed 1000 times, I will say that I discovered there are 1000 ways that can cause failure.
توماس ادیسون:
من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام. من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود.
 
 
Leo Tolstoy:
Everyone thinks of changing the world, but no one thinks of changing himself.
لئو تولستوی:
هر کس به فکر تغییر جهان است. اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.
 
 
Abraham Lincoln:
Believing everybody is dangerous; believing nobody is very dangerous.
آبراهام لینکلن:
همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک است.
 
 
Einstein:
If someone feels that they had never made a mistake in their life, then it means they had never tried a new thing in their life.
انشتین:
اگر کسی احساس کند که در زندگیش هیچ اشتباهی را نکرده است، به این معنی است که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده.
 
 
Charles:
Never break four things in your life: Trust, Promise, Relation & Heart. Because when they break they don't make noise but pains a lot.
چارلز:
در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید.
اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندازد ولی دردناک است.
 
 
Mother Teresa:
If you start judging people you will be having no time to love them.
مادر ترزا:
اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت.

قله ی عهد

هر روز 

در میان کوچه ای غمگین و سرد 

لبخند به لب  قدم بر می داشت 

برایش مهم نبود 

سردی٬تاریکی٬دوری .... 

دور بود 

از شهر٬از مردم  

از بی کسی 

از خیلی چیزای دوست داشتنی 

 

هوای کوچه نمناک بود 

بارانی 

عاشق این هوا بود 

دل شادی داشت 

لبخندش را  

نثار همه می کرد 

باغ٬گل٬پرنده٬جویبار... 

از کسی نمی هراسید... 

 

فقط می رفت 

گام هایش راسخ بود و استوار... 

به قله می نگریست 

هدفش نبود 

به بالاتر از آن می اندیشید 

 

می رفت 

تا تدایی کند خاطراتش را  

عهد کند پیمانش را 

و خالی شود از ظلم دنیا 

شاید 

ظلم نه 

٬قسمت٬ 

اینکه محبوبش درست همین جا 

پای این قله  

از دست داده بود 

 

.....

نامه بارانی ـ قسمت دوم

... 

شکی ندارم که این صداها ندای از درون قلب من است که می گوید: 

سر انجام تمام رنج هایت به پایان خواهد رسید!   اما کی ؟    وقتی که من تمام شده باشم یا دنیا؟.... 

دلم سخت گرفته است٬چشمان مه آلودم اجازه دیدن را به من نمی دهند. 

نمی دانم چگونه با این پاها می توانم بر روی تیغه این پرتگاه بروم. 

دیگر از زمین خوردن می ترسم.ترسی که پیش از این برایم معنی نداشت٬چون قبلا کسی پشت سرم بود که اگر اتفاقی برایم می افتاد دستم را می گرفتم و بلندم می کرد. 

اما اکنون٬با این پاهای خسته چگونه ادامه بدهم؟ 

زمانی بود که اگر به پایین نگاه می کردم٬نمی ترسیدم! اما حالا٬از فرط خستگی سرم گیج می رود و فکر سق.ط به این پرتگاه یک لحظه رهایم نمیکند! 

لحظه ها می روند و می آیند و من نگران از لحظه ای دیگر که می خواهد لحظه ی دیگری را با خود بیاورد٬ نگران از آینده! 

ببین چگونه برایت زجه می زنم؟! این دل خانه خراب من فقط با صدای توست که دوباره رنگ تازه ای به خود می گیرد. 

اما این بار٬کارت سخت تر است٬ چون تمام تکه تکه های قلبم را باید درست کنار هم قرار دهی٬ تا یکبار دیگر تمام خاطراتم از نو زدنه شوند. 

فرصت نگاه کردن به تو را کم داشتم ٬ آری٬ می دانم که اشتباه از من بود. 

زمانی هم که بودی قدرت را ندانستم٬ اما مرا اینگونه ملامت نکن٬اگر فقط یکبار دیگر نگاهم کنی٬تمام وجودم را به تو می دهم٬ باشد٬ تو را به صدای صادقانه باد٬ قسم می دهم ٬ مرا در گوشه قلبت زندانی کن... و پنجره هایش را هم ببند...حتی نگذار که ماه و خورشید هم مرا ملاقات کنند. 

به تو عاجزانه التماس می کنم٬مرا فراموش مکن.... 

 

هر وقت که خواستی مرا ببینی به ابرها نگاه کن!برای اینکه صدایم را بشنوی به رعد و برق گوش ده! هروقت که دلت برایم تنگ شد به روزهای بارانی فکر کن٬ روزهایی که با هم و در کنار هم خوش بودیم٬ که مثل برق و باد گذشت و تو هم در یک روز بارانی می توانی مثل یک آسمان پر ابر گریه کنی٬ حتمأ کار آسمان هم راحات تر خواهد شد! هرچند که قطرات اشکت خنجری به قلب تکه تکه شده ام است... 

چون اینجا در روی زمین کسی هست که با تو٬برای تو و برای دور بودن از تو گریه می کند 

مطمئن باش که در آن روز من به تو فکر می کنم 

مطمئن باش!.... 

 

«پایان»

نامه بارانی ـ قسمت اول

سلام به همه دوستان شرقی 

تو این پست همه دلتنگی ها و نگرانی های یک عاشق رو بصورت یک نامه نوشتم.البته قسمتیش رو....  

بانوی شرق

 **************************************************************** 

«به نام آنکه هرجه داریم از اوست» 

 

 

با چشمانی گریان بر روی دفتر قلبم نوشتم ٬طلوع عشق... 

گفت: چه زیباست... 

بعد نوشتم غروب عشق... 

صبر کردم٬اندیشیدم٬اما کسی نبود که بگوید: چه ...!!!! 

شبی از پشت پنجره تنهایی و زمین نمناک بارانی٬تو را با لهجه گل های نیلوفر ٬ مثل پرستوها صدا کردم.. 

تمام شب را برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم 

پس از یک جستجو در کوجه های بی احساس٬ تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام  روییده بود با حسرت جدا کردم. 

نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا...؟   شاید خطا کردم. 

و تو به جای آنکه به فکر غربت چشمان من باشی٬ مرا در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردی...! و تو رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید.بعد از رفتنت دریایی بغض کردم و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت٬ تمام بال هایش٬ غرق در اندوه و غربت بود... 

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توأم ....برگرد....!!!!  

این را برای کسی مینویسم که دلش به سادگی ابر٬قلبش به شکستگی صورت من٬دستش به گرمی خورشید٬روحش به لطیفی گل های یاس٬چشمانش به سادگی و صداقت ابرهای سفید و نگاهش به صمیمیت صدای دل است.نعمت هایی که در چهره هر کسی نیست٬ چهره ای که جز پاکی و صداقت و صدایی که جز حقیقت و نگرانی را نمیشود در آن پیدا کرد... 

شب ها عروس آسمان هم برایم گریه می کند.گاه لباس سیاهی به تن کرده  که اضطراب و نگرانیم را بیش از پیش میکند و این مرا سخت آزار می دهد. 

نمیدانم٬ شاید از خودم می گویم٬از دلتنگی هایم و از نفس های حبس شده در سینه ام 

بغض این شکوه ها گلویم را می فشرد و به من ندا می دهد که آتشفشان قلبم فوران خواهد کرد  

و یک پلک کوچک٬به راحتی کار را برای این آتشفشان میسر می کند. 

آتشفشانی که جز خرابی قلب من٬خرابی دیگری به بار نمی آورد و لالایی آرام آن مرا به خو اب فرو میبرد.خوابی که ای کاش ابدی بود! 

جای خالیت را بیش از پیش احساس میکنم ٬ شعرهای او که از همه جملات و کلمه ها گویا تر است٬ هرشب قلبم را آتش میزند. 

تویی که تمام زندگیم با شروع و با تو هم به پایان می رسد. 

به نجابت پاییز قسمت می دهم که دل رنجیده ی مرا بیش از این پاره پاره مکن. دلم مثل یک دفتر خاطرات قطور ٬تمام این اتفاقات را از زمان نبودنت در خود نوشته است. 

هر بارانی که می بارد٬زمزمه ای از اسم آسمانیت را برایم به هدیه می آورد. هدیه ای که همراه با با گریه است. 

کاش با دستان خودت این هدیه ها را می دادی تا برایت به اندازه یک اقیانوس گریه کنم.و در جزیره ای میان این موج ها فقط من و تو در کنار هم نشسته باشیم. 

این موج ها که از اقیانوس به طرف من و تو در حرکتند٬مطمئن هستم که با خود اعتراضی از عمق آن را می آورند و هر قطره بارانی که بر سطح آن می ریزد و بر می گردد٬صدای لطیفی از خود انعکاس می دهد. 

 .....

...ادامه دارد

شاخه دلتنگی

 

 

 

 

من از تصنیف تو در برگ بهار 

دلشادتر از آنم  

که تو باشی  

و بین ما فرسنگ ها فاصله ها 

 

تو بخند و جاری باش 

من   

سوار بر قایق آرزوهایت 

می روم تا ماه 

 

ــ گرچه جایت خالیست 

لیک  

عطر تو در هوایِ بودنِ من ٬

تشدید است ــ 

 

دل من ٬ 

فرشته ی بی بالیست 

که به گرد دل تو 

نه٬ 

به خیال دل تو 

نغمه می خواند از این چند صباحِ دنیا 

 

مینوازد با شور 

نغمه ای از ته قلب دریا 

که در آن 

صدفان گرد هم آیند 

که مروارید را 

بسپارید به ماه 

 

آنجا جایش امن است 

دل ما 

گرچه دلتنگ تو است 

ولی... 

می شکانیم  

شاخه دلتنگی را...