-
این نیز بگذرد
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 15:47
« چقدر خوب است صبح بیدار شوی به تنهایی و مجبور نباشی به کسی بگویی دوستش داری وقتی دوستش نداری دیگر » این نیز بگذرد دلتنگی هم گذراست میگذرد هر آنچه باید تو می مانی و روزی دگر با خورشیدی نو و آدمهای جدید و زندگی دوباره هرچند که آنها هم می گذرد و باز تو می مانی و و آغازی که گذشت گذشت اما رد پایش پابرجاست دوست داشتنی است...
-
تسلی
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 23:30
دستانش چروکیده بود چهره ی نمکینی داشت که لبخندش زیباترش می نمود سن کمی داشت اما چشمانش دریایی بی کران و طوفانی بود که ساحل وجودش آرامش می کرد قدم هایش آهسته بود و در پس هر کدام امید به زندگی پرواز میکرد کم سخن بود و گاه به بله و خیری کوتاه بسنده می کرد هم قدم شدیم مسیر طولانی بود و ما فارغ از هیچ نگرانی گام برمی...
-
آسمون
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 17:22
آسمون نگران نباش من اون دختر کوچولو رو آرومش میکنم آخه اون که نمی دونه رعد و برقت فریاد مهربونیته آسمون غصه نخور نمیذارم اون آقای شیک پوش به خاطر یه راننده بی ملاحظه به تو و بارونت چیزی بگه آسمون دلتنگ نباش بالاخره درست میشه میاد اونی که منتظرشی اصلا منتظرش هستی؟! خیلی خوبی فکر نکنم کسی ازت بدی دیده باشه هم روزت قشنگه...
-
تمنا
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 21:46
طلوع کرد دوباره بی هیچ اشتیاقی دلخوشیش جاده بود و درخت و سفرش بی همسفر در دل جاده غرق شده بود و از بودن رها در رویا بود انگاری با پرستوها هم گام شده پرواز می کرد رویایی پرواز میکرد دلش شده بود سنگ صبورش و حالا صیقلی صیقلی ولی دلش سنگ صبوری نداشت خودش تنها نبود دلش تنها بود خودش دلش را داشت و دلش هیچکس را ولی خوش بود...
-
میلاد
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 10:33
باز تبسمی دیگر در پس این واژه ها نهفته است تو در باغ حرف هایش سرمست نوش جان کن این شراب عشق را امروز زمین وجودت را به خویش هدیه داده بخند و بدان این میلاد برایم شیرین است!...
-
قدر دانی
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 13:29
یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، وهرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد. رئیس پرسید: آیا هیچ...
-
اقاقی قرار
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 22:43
« کاش جای تمام دلتنگی هایم٬ تو بودی... » این را بدرقه ی راهت کردم تا گمان نبری این سفر که برایم شاید تعبیر گم شدن ستاره ام در منظومه ای دیگر است فاصله ای میانمان می شود «بی تو بودن را برای با تو بودن دوست می دارم» این را توشه ی راهت ساختم تا خیال بر نداری در هیاهوی این کوچه های سرد ازحرارت خاطرم فاصله گرفته ای «شانه...
-
سرابی از تو
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 02:09
لباس حریری برتن تو را در انتها میبینم خیلی دوردست شاید کهکشانی دیگر گام برمی دارم قدم هایم برای رسیدن به تو از هم پیشی می گیرند بی هیچ گونه حواسی به سویت می آیم ناگهان سوزشی خفیف در پاهایم احساس می کنم چند تکه شیشه است یادم آمد تنگ غرورم را همان ابتدا به زمین انداختم لنگ لنگان به سویت روانه می شوم چند بار به زمین می...
-
تنها نگاه
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 01:09
خورشید درخشان تر می درخشد کیفم را برداشته ام و مسیر بی ریایی را گذرانده ام به کنار دریا آمده ام تا فقط نگاهش کنم تنها نگاه کنم و غروب یا شاید هر وقت دیگر به شهر بازگردم به ساحل می روم و ساعت ها به نظاره اش می نشینم مثل شب های پنهانی که به خیابان می روم تا ماه را به درونم بریزم و برگردم برای بدست آوردن ساده ترین چیزها...
-
رزسفید
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 23:45
رز سفید تنها نقطه اشتراک من و تو منهای همه ی عزیزم ها صبح بخیر ها و شب بخیرها بدون شمردن ستاره ها و رگبرگ های بید مجنون بدون خیس شدن زیر بارون هنوز هم قشنگ است وقتی گه گاهی غزلی را با ماه زمزمه میکنم بی هیچ کینه و درد باورت میشود آنقدر آرومم که ساحل کم آورده است مگر خودت نگفتی مثل ساحل آرام باش تا چون دریایی بیقرارت...
-
دوزخ اما سرد
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 23:11
گر نگفتم٬ این بگویم نیز در میان راه ایستاده ام ٬ یا که در آخر٬ نمیدانم٬ لیکن این دانم که بی تردید قصه تا اینجاش٬ اینجایی که من خواندم قصه ی بیهوده تر بیهوده گی ها بود. .... گاهکی شاید یکی رویائکی شیرین٬ بیشتر اما قالب کابوس گنگی خالی از مفهوم. « م.امید »
-
؟؟؟=!
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 19:53
درست شد
-
؟؟؟
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 07:41
دوستای عزیز و خوب و مهربون نمیدونم چرا از دیروز که قالب رو عوض کردم هیچکدوم از لینک هام نشون داده نمیشه؟! متاسفم لطفا کسی دلگیر نباشه....
-
سرو دیدار
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 02:08
به سادگی گسیخت رشته دوست داشتن را می گویم نه به خاطر دل من نه به خاطر دل تو به خاطر دلی بزرگ نمیدانم ارزشش را داشت یا نه؟! ساده گذشتیم نه ساده پر از شب های اشک و دوستت دارم و فراموشت نمی کنم ها دوباره روز از نو یادمان می رفت که بریدیم زمان انگار عجله داشت تا ثانیه های با هم بودن را با خود ببرد رفتیم چشم هایمان را...
-
عشق ترسو
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 00:16
من منتظرم منتظرم که شب از نیمه بگذرد حالا دلم حسابی کوچکتر از قبل شده به آن آشنای شاعر فکر میکنم به آن مسافر دوست داشتنی و منتظر صدای دیلینگ دیلینگ موبایل و گاهی....به خودم دلخور نشو عزیز دل! تو در پس زمینه ی همه این افکار حضور داری اصلا مگر می شود من فکر کنم و تو توش نباشی؟! عمیق نفس میکشم که بفهمم تو همین جایی و...
-
روز وداع
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 10:38
به روز وداع اشک ریزان بسویم آمد زبان جرأت نمیکرد سخن گوید دلم باور نمی کرد جدا گردد سرمه های چشمانش بلور اشک هایش به روی گونه هایش صحبت از ماندن نمیکردند نسیم آن روز شکل دیگری داشت میان خرمن زلف سیاهش پیچ می خورد٬تاب می خورد نسیم از رفتنش گریان و نالان افق می خواست هرگز برنیاید افق می خواست من تنها نمانم دستهایم در...
-
مدار صفر درجه...
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 15:25
تو را به جای روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای خاطر نخستین گناه.... تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم....
-
...
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 03:41
......... دلتنگی شبانه من
-
تمام هستی
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 01:20
ابن چه حکایتی است؟ تا چشم بر بدی ها می بندی تا همه ی دنیا برایت یک معنی می دهند تا در رویاهایت همسفرت را پیدا میکنی ... حال که او هم تو را خواسته به چه جرمی؟ محکوم هستید که این شعله را خاموش کنید نیامده٬از یاد هم بروید و حتی برای هم خاطره هم نشوید؟ مگر زندگی جنگ است ؟ مگر می شود با همه دنیا جنگید؟ که آخرش بگویند یا...
-
جاده
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 02:56
مهربونم ؛ وجودت زلزله ی زندگی من شد و من عاشق پس لرزه های آن حالا تو شدی عزیز من من شدم گل تو یه گل رویایی یه رز سفید.... درست لحظه ای دستانم را گرفتی که خودم رو برای سقوط رها کرده بودم این چند روز قرین چند سال شد سال هایی که شاید هیچ وقت تکرار نشدنی باشند حالا حرف به حرف این جمله رو لمس می کنم : «در جاده ای که...
-
اسیر زمین
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 03:21
چند صباحی بود با بادبادک همبازی بود می دوید و بادبادک در آسمان به دنبالش او خنده کنان می رفت و روزگارش سرشار از خنده بادبادک به آسمان می نگریست زمین این حاسد تلخ دیگر تکیه گاه قدم هایش نشد و او سقوط کرد دستان بادبادک از دستانش رها شد بادبادک به اوج رفت و او اسیر زمین شد هنوز زنده بود نفس می کشید می خندید اما هیچ گاه...
-
فقط یک رویا
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 19:45
عزیز من ماه٬ مال آسمون گل٬ مال باغچه من نه ماهم٬ نه گل من فقط یک رویام با یک زندگی رویایی فقط یک رویا...
-
فرشته
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 16:15
« تو فرشته ای هستی که در کمترین ارتفاع ممکن پرواز می کنی » خواندم و تو برایم تدایی شدی این روزها هستند که از معجزه خالی شدند و خنده ی تو معجزه ی روز من است
-
مجنونی که به لیلایش رسید...
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 04:27
سپیدی ات چشمانم را خیره می کند و باز تو تدایی خاطراتم می شوی در این آرامش رویایی آنقدر زیبایی که حالا آسمان حسود است به زمین که امشب عروس کهکشان گشته برف من پنجره می گشایم تا به اتاقم آیی و مرا همچون زمین عروس رویاهایم گردانی خیلی وقت بود دلتنگ زمین و آدم هایش بودی هرچند تو را زیر گام خودخواهی سیاه می کنند لیلی زمستان...
-
سرود آشنایی
شنبه 25 دیماه سال 1389 19:23
کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم کلید خانه ام را در دستت می گذارم نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و بر زانوی تو این چنین آرام به خواب می روم؟ « احمد شاملو »
-
بی برگی
جمعه 24 دیماه سال 1389 12:27
شبی از پشت پنجره تنهایی و زمین نمناک بارانی تو را با لهجه گل های نیلوفر مثل پرستوها صدا کردم تمام شب را برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزو هایت دعا کردم پس از یک جستجو در پیچ کوچه تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روییده بود با حسرت جدا کردم با اشک شوق و آسمان بی ستاره تو را چون پیچکی در گلدان سخت قلبم جا کردم حال...
-
برف
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 21:09
باز امشب برف می بارد باز امشب قلب آسمان یخ می زند باز این برف سپید روی این دیوارهای کوتاه می نشیند از میان کلبه ی پوشیده از برفم به دنبالش به هر سویی دویدم تا که او را یافتم در میان رقص برفک ها سردی دستان او را در میان برف ها با هوای قلب خود در دست گیرم بسوزانم برایش قلب خود را که او از آتش قلبم حیات نو بگیرد دو دست...
-
ندانسته
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 23:38
تو همان ترانه ای هستی که در این سکوت تلخ راهنمایم گشت و لبخندت همان نوری است که مرا از این تاریکی نجات داد ندانسته یاورم گشتی و من چقدر خوشحالم که یاورم تو هستی امروز فقط من بودم و تو ترانه ی هستی من که نمی دانستی جای پای قدمهایت من قدم می گذاشتم که با هر قدم من از این بودن خویش ٬ از خویش رها میگشتم بیش از پیش بر دلم...
-
زنبق برفی
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:04
چقدر ذوق می کنم که به ناگاه رو در رویم می ایستی و از این برخورد ناگهانی لبخند می زنیم و انگار جاذبه زمین به رویم بی اثر می شود وقتی از کنارم می گذری زمان به راستی توقف می کند وقتی زمزمه می کنی آوازی را نگاه تو قطبیت مطلق احساسات یخ زده ام را ذوب می کند و باز نگاه تو زنبق های زرد را در دره ی همیشه تنهای افکارم می...
-
باز می گویم
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 22:31
خدای من وقتی لبخند زد آن مرد سیه پوش کویرم دیدمت خودت بودی خدای من مــــــــن خیـــــــلی تنـــــهام... به بارون پر مهرت به برف قشنگت قسم فقط می خوام از تو سرشار بشم... خدای من می دانم هستی همیشه همه جا می دانم در شعرهایم جریان داری و در خنده ی عزیزترینانم ولی باز می گویم به اندازه همان لبخند هر زمان با من باش...